Sunoo
اون میسو عه خواهر جی و نیکی اگه ببیننش مطمئنم میکشنش پس....خودم باید نجاتش بدم؟....
صدای جیغ میسو اومد دوباره سعی کردم از پشت دیوار نگاهشون کنم...ولی اونا نبودن!
با چشمای گرد به دور و برم نگاه میکردمو هی سرمو اینور اونور تکون میدادمباید رفته باشن تویه اتاق میسو دختر ضعیفیه مطمئنن نمیتونه از خودش دفاع کنه پس خیلی وقت ندارم...
بدو بدو توی راه رو راه میرفتم
یه گلدون کوچیک دیدم شیشه ای دیدم و برداشتمشرفتم اتاق ۱ خالی بود
اتاق ۲ دونفر داشتم همدیگه رو میبوسیدن
-ایششش حالم بهم خورد پس کجایین
تقریبا تا اتاق ۱۰ گشتم ولی میسو نبود دیگه داشت نا امید میشدم که....
بقیه اتاق هارو دیدم...خیلی زیاد بودن...چیکار کنم
-اتاق ۱۱ شاید اینجا باشهبا دست عرق روی پیشونیمو پاک کردم و گلدونو اروم پشتم گرفتم آروم در اتاقو باز کردم که دیدم
میسو فقط با سوتینه دستاش بستس گریه میکرد و گردنش هم جاهای کبود داره و پسره داره سعی میکنه سوتینشو باز کنه
از موقعیت استفاده کردم و سریع رفتم تو و گلدونه زدم رو کله پسره میسو چشماشو بست و جیغ کشید
پسره دستشو روی سرش گذاش و بیهوش شد
_میسو حالت خوبه
+تو....ا..اینجا ..چ...چکار میکنی؟ (با هق هق)
-الان این مهم نیست
سعی کردم دستاشو باز کنم و به بدنش نگا نکنم تا معذب نشه دستاشو که به تاج تخت وصل بود رو باز کردم
که اومد توی بقلم دستش دور کمرم بود
همینجوری مونده بودم و تپش قلب گرفته بودم+م...من..هق...خیلی...ت...ترسیدم..هق
آروم دستمو روی سرش گذاشتم و موهاشو نوازش کردم چون بدش لخت بود برا همین نمیتونستم بهش دست بزنم
بعد ااز حدودا ۱۰ دقیقه که آروم شد همونطور که توی بقلم بود گفت
+میشه لطفا نگا نکنی تا لباسمو بپوشم
-ها؟آهان اره بیرون منتظرم
+ممنونMisoo
وقتی رفت بیرون لباسمو که پاره شده بودو نگاه کردم...
+عالیه واقاحالا لباس ندارم بپوشم اون عوضی لباسمو پاره کرده بود
و الان با سوتین مشکیم بودم
آروم رفتم پشت در و جوری که فقط سرمو ببرم بیرون با صدای گرفته گفتم
+س...سونو شی...-چیشده؟
+اون...لباسمو پاره کرده
-اوه..خب چیزه یه دیقه اینجا صبر کن
Sunoo
رفتم سمت میزمون
+جی هیونگگگ
-یا سونویا کجا بودی
*حتما رفته بود پیش دوس دخترش
+یااا ....جیا اون پتوی توی ماشینو میخام بردارم کیلیدو بده
_چرا حتما میخای بدی دوس دخترت بزاره رو پاهاش؟
+آهههههه خفه شو سونگهون ....جی هیونگ بدووو
-خیلخب بگیر
+مرسیرفتم ماشینو باز کردم و پتو رو برداشتم و رفتم بالا تا بدم ب میسو
(پسرع گشنگمㅜㅜ)رفتم سمت اتاق ۱۱ در زدم و وقتی درو باز کرد پتو رو بهش دادم
-بیا بگیر دور خودت بپوشون
+ممنون
Misoo
پتو رو گرفتم دور خودم پیچیدم بعد درو باز کردم که سونو شونه هامو گرفت
-خوبی؟
+راستش...خب...نه
و سرمو پایین انداختم
-درک میکنم...من میرسونمت+نه لازم نیست... با دخترا میرم
بدونه اینکه چیزی بگه دستمو گرفت و کشون کشون به سمت در بار رفت خوشبختانه کسی ندید مارو
رو صندلی جلو ماشین نشستم
وقتی داشت رانندگی میکردن بهش نگاه کردم
+سونوشی تو منو نجات دادی ازت واقا ممنونم و جبران میکنم
-نیازی به جبران کردن نداره خب میدونی... یه جورایی اگه نجاتت نمیدادم جی منو زنده زنده خاک میکرد
+آروم اشکش از چشمش پایین اومد...
سونو ماشینو پارک کرد ومنم بلند شدم
در ماشینو بست و رفتیم سمت آسانسور
آسانسور وقتی اومد سونو درو باز کرد و منم رفتم تو آسانسور و اونم پشت سرم اومد
وقتی به طبقه خودمون رسیدم تا خواستم برم بیرون دسمتو گرفت و مانعم شد...
________________________________________________
حیحیㅅ.ㅅ
امیدوارم خوشتون اومده باشه 💕
ووت یادتون نره)))))))
YOU ARE READING
𝕆𝕟 𝕋𝕙𝕖 ℝ𝕠𝕠𝕗 𝕋𝕠𝕡 ⊹˙ᵉⁿ∘˚⌕
Fanfiction𝙲𝙾𝚄𝙿𝙻𝙴:....?.... (توی معرفی توضیح دادم) 𝙶𝙰𝙽𝚁𝙴: 𝚁𝙾𝙼𝙰𝙽𝙲𝙴-𝚂𝙲𝙷𝙾𝙾𝙻 𝙻𝙸𝙵𝙴- 𝙵𝙻𝚄𝙵𝙵 دوباره نشست روی لبه های ساختمون منم نشستم بغلش +چرا اومدی اینجا؟خطرناکه _نمیدونم...هروقت دلم میگیره یا ناراحتم وخسته ام میام اینجا حالم بهت...