ᬊᬁ28: Guardian angel

1.5K 327 68
                                    

Taehyung's P.O.V:

وقتی بچه بودم، مامانم بهم میگفت که هر کس فرشتهِ نگهبانی داره. این فرشته ازمون در برابرِ حوادثی که ممکنه توی آینده نزدیک رخ بده، محافظت میکنه یا حتی ممکنه به یک روشی خبردار مون کنه!

تا قبل از امشب زیاد به این حرف اعتقاد نداشتم و بنظرم این فقط داستانی بود که مادرم باهاش بهم دلگرمی می‌داد تا توی خونه تنها بمونم....

امشب بعد از انجام کار های امنیتی عمارت و خداحافظی با بقیه کارکنان، راهی اتاق چِری کوچولوم شدم.

بین مسیر، مدام حسی ناشناخته بهم هشدار می‌داد تا امشب رو توی اتاق امگام صبح نکنم.
اما با لجاجت به قدم هام سرعت دادم تا زودتر اندام نرم و ریز جونگکوکم رو به آغوش بکشم.

آهسته در رو باز کردم. اون به تاج تخت تکیه داده بود و با دقت کتاب می‌خواند.
_ چی میخونی بیبی؟
با تعجب نگاهش بالا اومد:
_ ته!....کی اومدی؟!
بی صدا یه چهره اش خندیدم و کنارش جا گرفتم:
_ همین الان

کتاب رو بست و روی پاتختی گذاشت و فورا خودش رو روی بدنم انداخت.
_ اومو.....خسته ام
همون طور که روی من به خودش کش و قوس میداد، با خستگی نالید.

انگشت هام بین موهای پنبه ایِ شلخته اش خزید و نوازشش کرد. صورتش رو زیر گلوم برد. با حس کردن دندان های نیشش روی پوست گردنم، با لذت بهش خندیدم:
_ میخوای چیکار کنی قلب من؟
_ دندونم میخاره.....میخوام آلفام رو مارک کنم
_ بزودی عزیزم

با شگفتی، مردمک های براقش روی چهره ام نشست و پرسید:
_ واقعا؟!!
محکم پیشونیش رو بوسیدم:
_ واقعا
لبخندی پهن روی لب هاش نقش بست و محکم از گردن بغلم کرد.
_ عااااو...من بهترین آلفا رو دارم!

گرگم با سرخوشی زوزه کشید و بادی به سینه اش انداخت.

وقت هایی که ازم تعریف و تمجید میکرد جوری غرق لذت و غرور میشدم که حتی روی گرگمم تاثیر می گذاشت.

_ به نظرت طرحِ مارک مون چیه؟
چونه اش رو روی سینه ام گذاشت و با کنجکاوی نگاهم کرد.
_ هوممم....میگن طرح مارک نمادِ عشق بین جفت هاست

متفکر سری تکون داد که درِ اتاق ناگهان باز شد.

بدن امگام بخاطر صدای هولناکِ کوبیده شدن در به دیوار، توی آغوشم لرزید.
با وحشت نگاهمون سمت در رفت و بین چهارچوب، خانواده جونگکوک رو دیدیم.

چهره آقای جئون گر گرفته و خشمگین بود....

_ جونگکوک!
با خشم اسم پسرکم رو فریاد زد و اون با ترس از روم بلند شد و سمت شون رفت.
_ بابا-
_ چه غلطی داشتی میکردی؟!

جونگوک رو از راهش کنار زد و به تخت خواب نزدیک شد. فورا بلند شدم و رو به روش ایستادم:
_ براتون توضی-
من حتی نتونستم جمله ام رو تکمیل کنم....چرا که دست اون آلفای میان سال، با شدت و حرص روی طرفِ راست صورتم کوبیده شد و صداش کل فضا رو تو سکوت برد.

نفسِ همه حبس شده بود، جز آقای جئون، که با حرص نفس نفس میزد...

_ من پسرم رو دستت سپردم! بعد تو چیکار کردی؟!
ضربه به ای به سینه ام زد و قدم به عقب تلو خوردم.
_ از  خونه  من  گمشو  بیرون!
شمرده شمرده تو صورتم غرید و با مردمک های آتشينش، منتظر بهم خیره شد.

حس مضخرفی داشتم.

مثل این بود که بخاطر یک اشتباه توی امتحانات، جلوی صف به بقیه معرفی بشی....
یا پدرت توی یک مهمونی خانوادگی آشکارا دعوات کنه....

بدون اینکه به کسی نگاه کنم، و توجهی به صدای جونگکوک داشته باشم، راه خروجی رو در پیش گرفتم.

طرف راست صورتم گرم شده بود و گِز گز میکرد. تمام بدنم داشت توی گرما میسوخت و قلبم با بیقراری به استخوان های سینه ام می کوبید.

از عمارت خارج شدم و حیاط سبز و طویل عمارت جئون رو رد کردم.

با رسیدن به خیابان اصلی، بلخره فکم لرزید و چشم هام سوخت و گرم شد.

جرم من فقط این بود که پسرش رو دوست داشتم....

این همه خشونت لازم بود..؟

چشمای امگام داشت برق میزد....یعنی الان داره گریه میکنه...؟
کاش به اون حس ناشناخته گوش میدادم و امشب رو پیش جونگوک نمی‌رفتم....

اون وقت شاید خشم پدرش کمرنگ تر میشد و اجازه می‌داد تا از خودمون دفاع کنم.

غرورم زیر پاهای اون آلفا خرد شده بود و هر بار یاد آوری رویداد های داخل اتاق، باعث میشد درونم با خشم و ناراحتی قل قل کنه.

بین ابرو هام گره خورد و نفسِ از سرِ خشمم با شدت از بینی ام بیرون فرستاده شد.

همیشه گوشه ذهنم این نظریه رو که آقای جئون با رابطه مون موافقت نمیکنه رو نگه می‌داشتم.
ولی هیچ وقت فکر نمی کردم تا این حد مخالف باشه....

حتی اگه فردا برام احضاریه می اومد که جئون ازم شکایت کرده، تعجب نمیکردم....

_________________________________________

بلو رایتر💙🦋
برای اینکه دمپایی هاتون سمتم شلیک نشه، امشب دوتا پارت داریم...(چون این پارت کوتاه بود)

دینگ دونگ👇⭐

Love me [Yoonmin]~|completedWhere stories live. Discover now