Part 6

809 199 35
                                    

_پسره ی احمق....فکر کردی میتونی از دستمون در بری

لگد محکم دیگه ای به شکمش زد و روی پاهاش نشست و یقه ی جیمین رو بالا کشید و مجبورش کرد به دیوار تکیه بده .

صورت کبود و خونیش که جای مشتاش نقاشیشون کرده بود لبخندی روی لب هاش نشوند .

_فکر کردی میزارم مثل بقیه ی هرزه های کلاب بعد از اینکه فکر فرار به سرت زد گم بشی و بری سر از خونه ی یه مرد پولدار در بیاری و عشق و حال کنی ؟

ضربه ی محکمی به صورتش زد و با گرفتن فکش مجبورش کرد به چشم هاش نگاه کنه .

جیمین احساس میکرد سمت راست صورتش از درد سِر شده . نفس لرزونی کشید و خودشو کمی عقب کشید .

+خوا...خواهش میکنم...خواهش میکنم دست...دست از سرم بردار

جیمین احساس درد میکرد .

بیشتر از دیشب احساس درد داشت و سوزش چشم هاش باعث میشدن هر چند ثانیه یک بار روی هم بیوفتن و مرد با سیلی های محکمش که صداش توی گوش جیمین می پیچید وادارش کنه دوباره چشم هاشو باز کنه و به چهره ی منفور مرد نگاه کنه .

درد زیادی رو بعد از لگد هایی که خورده بود توی شکمش حس میکرد و هر لحظه از ترس دستاش رو محکمتر دور شکمش حلقه میکرد .

_میخواستی چقدر ازش پول به جیب بزنی هان...؟ فکر کردی نمیتونیم پیدات کنیم و روزگارتو سیاه کنیم ؟ واسه چی فرار کردی هرزه ی احمق ؟ میدونی اون پیر مرد جدیده چقدر باهات حال کرده بود و الان باز اومده و سراغت رو گرفته ؟ رئیس وقتی فهمید فرار کردی میخواست بیاد و زنده زنده خفت کنه...احمق

موهاش رو کشید و مجبورش کرد روی پاهاش وایسته .

جیمین از درد ، بدنش کنترل نداشت و لرزش تنش تو چشم مرد لذت بخش ترین رویداد بعد از پیدا کردن آدرس اینجا بود .

چیزی تا بیهوشیش نمونده بود و تنها یه لگد دیگه کافی بود تا بی جون روی زمین بیوفته و خون همه جا رو نقاشی کنه .

مرد نگاهشو از جیمین که سرش پایین افتاده بود و خون از گوشه ی لب هاش چکه میکرد گرفت و توی سالن چرخوند.

تنها یک نگاه به سبک چیدمان خونه کافی بود تا هر کسی متوجه بشه صاحب اون خونه اصیل زاده ایه که پول های توی حسابش از ارقام خارجن و چیزی که اون لحظه مرد با خودش فکر میکرد این بود که جیمین چطور تونسته وارد همچین خونه ای بشه .

با برخورد نگاهش به جام طلایی رنگی روی میز وسط سالن معطل نکرد و به طرفش رفت و با گرفتنش درون دستاش خنکی لذت بخشی رو احساس کرد .

صبر کن...نکنه اون خونه مال خود جیمین بود...؟

چی...؟....نه این امکان نداشت...اما پس چطور خودش در رو باز کرده بود...؟

𝐄𝐥𝐞𝐠𝐚𝐧𝐜𝐞🥂⛓Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon