chapter six

68 21 9
                                    

+++
«jimin»


من حتی متوجه نشدم  که کسی وارد توالت شده، من بیش از حد گریه میکردم،بازم بخاطر جئون جونگکوک. سومین باری بود که تو این هفته اون رو در حال بوسیدن یکی دیدم.

اون از مخفی کردن این ناراحت بود؟ اصلا اهمیت میداد؟؟

((این مکالمه پشت دره توالته و اونا همو نمیبینن))

"سلام..؟"

جواب میدم : "هایی..؟"
من جوابشو میدم اما واقعا نمیدونم تو این شرایط باید چی بگم.

"حالت خوبه؟.."

"واقعا نه." آه میکشم.

می‌خنده:"ببخشید فک کنم سوال احمقانه ای بود"

خنده ی خوبی داره و این یجورایی آرامش بخشه.

"پس میخوای بیای بیرون؟"

"اوه.. نمی‌دونم"

چی میشه اگه منو بشناسه و بره و به همه بگه که مثل بچه ها گریه میکردم، خیلی خجالت اوره..

"شاید من بتونم بهت کمک کنم؟"

"خب.."
فکر کنم اینجا پنهون شدن هیچ فایده ای نداره پس فقط در رو باز میکنم و بیرون میرم.
شاید این ایده ی بدی بود، به نظر من که بد بنظر میرسه، احتمالا الان با خودش فکر می‌کنه که من چقدر زشتم.

سرمو بالا میگیرم تا پسر مو بلوند رو ببینم که به من خیره شده.
اون خیلی نگران بنظر میرسه، چرا اصلا به من اهمیت میده؟؟

اون کوتاهتر از اون چیزی بود که انتظار داشتم ، نه اینکه خیلی کوچیک باشه ، منظورم اینه که هنوز قدش از من بلند تره، اما اخه صداش خیلی عمیق بود.

اون داره گیج میشه و در واقع آشنا بنظر میرسه اما من یادم نیست که کجا اون رو دیدم.

"پس...میخوای به من بگی که چرا اینقدر ناراحتی؟"

اون می‌پرسه.
"خب.. دوست پسرم"
نمیدونم تا چه حد درباره ش بهش بگم یا حتی اون چقدر میخواد بدونه.

"اون فقط منو بعضی وقتا ناراحت میکنه؟" تصمیم گرفتم چیزی رو که الان دیدم رو بهش نگم.

"هیچکس نباید تورو به گریه بندازه،حتی دوسپسرت!!" حق با اونه اما من اینو از قبل می‌دونستم.

"هی آشنا بنظر میایی، پارسال باهم همکلاسی بودیم؟" سعی میکنم موضوع رو عوض کنم.

"اره فک کنم.." پایین رو نگاه میکنه، حالا اون کسی که خجالت زده بنظر میاد.
الان فهمیدم که اون کیه..

"تو همونی بودی که اون مداد قشنگ رو تو کلاس ریاضی بهم قرض داد؟"

"اره اون من بودم." اون می‌خنده.

"تو چندتا از کلاسا باهم بودیم درسته؟ اما فک کنم امسال هیچ کلاس مشترکی نداریم"

"اره."

اون زیر لب زمزمه میکنم و در طول تمام مکالمع منو نگاه نمیکنه ، اون خوبه؟...اون خیلی ناراحت بنظر میرسه،اما یادمه پارسال لکنت داشت پس شاید کلا اینجوریه.

حدس میزنم که نمیتونه بیشتر از این خجالت بکشه جوری که من دارم خجالت میکشم.
امیدوارم این موضوع رو به هیچکس نگه، اگر همه بفهمن که من مثل ی بچه گریه میکردم ، هرگز نمیتونم مثل قبل زندگی کنم.

"این خیلی برام خجالت اوره و اگه در موردش به کسی نگفته باشی واقعاً ممنون میشم."

"اوه، نه نگران نباش من هرگز به کسی چیزی نمیگم"

"ممنونم" نیشخند میزنم، اون وقتی که اینجوری نگران رفتار میکنه واقعاً بامزه ست.
اون منو یاد خودم میندازه که اولین بار جونگکوک رو دیدم و باهاش آشنا شدم، کوچکترین کاری که جونگکوک انجام میداد باعث آشفتگی و لکنت من می شد ،اما حدس میزنم که دیگه اینطور نیست.

"پس یونگی درسته؟ من پارک جیمین ام"

"بله، مین یونگی "

"خب خوشحالم که دوباره باهات آشنا شدم، مین یونگی حتی اگه به دلیل این باشه که من تو توالت گریه میکردم. اما واقعا از اینجا وایستادن خسته شدم و اینجا بوی خیلی بدی میده، ممکنه بخوای بریم ی جای دیگه حرف بزنیم؟"

"اره فکر خوبی بنظر میرسه."می‌خنده "زمین فوتبال چطوره؟"

"بیا بریم قبل اینکه معلم اینجارو چک کنه"
اینو میگم و بازوش رو میگیرم و از توالت می کشمش بیرون.

مین یونگی کیوت بنظر میرسه، من اون رو دوست دارم.

H
خب امشب دو پارت اپ کردم
چیزی که باعث شد دوباره اپ کنم اینه که الان وضعیتم دقیقا عینه یونگیه :))))
و الان خیلی یونگی رو درک میکنم
خیلیی
خب
امیدوارم دوسش داشته باشید
اگه دوس داشتید چون و کامنت بدید🤍

 Lost & Found  °yoonmin° Where stories live. Discover now