chapter three

179 52 22
                                    

+++

تمام تابستون هوسوک به من چسپیده بود،
وقتی هیچی نیستم طوری رفتار می‌کنه انگار من خدا م
من پایین تر از هیچی ام ، من آدم وحشتناکی ام که با اون این کارو میکنه

فکر میکردم کار آسون یه .

_سپری کردن زمان با هوسوک برای اینکە جیمین رو فراموش کنم
اما من داشتم به چی فکر میکردم ؟
اینکه فقط در کنارش باشم به شکل جادویی عاشقش میشم ؟
این کار ساز نیست و من احمق بودم که باور کرده بودم راه رهایی حتی برای یک ثانیه وجود داره
تمام هدف ارتباطم با هوسوک این بود که جیمین رو فراموش کنم ، اما هر چه بیشتر با اون بودم بیشتر متوجه شدم که این اتفاق نمی‌افتد.
هربار که اون به من خیره میشه ، این فقط باعث میشه که حالم بدتر بشه ، با هر نگاه محبت آمیزی، احساس گناه میکنم ، که درونم رو میسوزونه.
هرچه بیشتر به من میگه دوست دارم
بیشتر متوجه می‌شم که هرگز نمیتونم اون رو دوست داشته باشم.

از اینکه یک هفته برای خودم وقت داشتم احساس راحتی میکردم اما به زودی ما دوباره باهم خواهیم بود و احساس گناه دوباره به من باز میگرده درست مثل او ،
اون طوری رفتار میکرد که اگر بدون من باشه میمیره و این حالم رو بدتر کرد

به محض اینکه از خواب بیدار شدم پیامش رو دیدم که می‌گفت ساعت هشت در محله ی ماست تا بتونیم باهم به مدرسه بریم.
با نگاه کردن به گوشی م میدونم که ساعت ۷:۳۰ است
آه عمیقی کشیدم و از تخت و خواب بلند شدم و تصمیم گرفتم که آماده بشم
فقط ۱۰ دقیقه طول میکشه تا آماده بشم چون برای ظاهرم تلاش زیادی نمیکنم ، چون کسی نیست کە بخوام تحت تاثیرش قرار بدم. من میتونم اینطوری بە نظر بیام کە از درون یک فاضلاب خزیدم و هوسوک هنوز فکر می کنە کە من خیرە کنندەام.
چون خیلی زود آماده شدم ، تصمیم گرفتم چرت بزنم ، بنابراین رو کاناپه دراز میکشم و به چشمانم استراحت میدم ، اما نه برای مدت طولانی ، چون با تقه ی در از خواب بیدار شدم
ناله ای میکنم اما بلند میشم تا در رو باز کنم، و اون اینجاست ، لبخند بزرگی روی صورتش نقش بسته است .
این باعث میشه تعجب کنم که یک نفر چطور میتونه ساعت هشت صبح اینقدر خوشحال و شاد باشه.
"یونگی هیونگ " او عملاً فریاد میزند "دلم برات تنگ شده " او من رو بغل میکنه "دیروز من رو دیدی"
"اره و از اون موقع تا الان هر ثانیه دلتنگ توام"
از اینکه چقدر من رو دوست داره متنفرم ، این باعث میشه احساس پوچی کنم "تا دیر نشده باید راه بیفتیم"

H&M

 Lost & Found  °yoonmin° Where stories live. Discover now