chapter four

153 52 22
                                    

+++
(جیمین)

در طول مدتی که با اون بودم به خیانت دیدن و دروغ شنیدن عادت کرده بودم، پس دیدنش وقتی که اون دختر رو به لاکر چسبونده بود و عملا زبونش رو تو حلقش فرو کرده بود، تعجب نکردم اما به این معنی نیست که درد نداشت.

تمام تلاشم رو کردم که جلوی اشکام رو بگیرم ، نمیخواستم اونقدر روی من تاثیر بذاره ...

نتونستم جلوشون رو بگیرم و در عرض چند ثانیه گونه هام خیس شدن، به طرف دستشویی دویدم جایی که هیچکس نمیتونه منو ببینه . من خیلی بهم ریخته ام و نیازی به اضافه کردن خجالت و شرمندگی به لیست دلایل ندارم.

من خیلی تلاش کردم که این ظاهر رو بسازم ، از زمان شروع دبیرستان روی اون کار کردم، فقط برای اینکه کمی مشهور بشم _هر نوع تاییدی_ این تمام چیزی بود که نیاز داشتم.من چیزای درست رو میگفتم حتی اگه اونا باور نمی‌کردن ، همون‌طور که همه میخواستن رفتار کردم ، من خودم رو با همه ی افراد درست احاطه کردم.
حیف ، که یکی از اون افراد اون بود .

باید میدونستم که اون خوب نیست ،بعد از اولین باری که به من صدمه میزد باید ازش دوری می‌کردم ،اما نیازم به محبوبیت چیز دیگه ای میگفت.
شاید کمی بیشتر از خواستن محبوبیت بود ،شاید من فقط اونو میخواستم. اما در هر صورت من اشتباه کردم.

میتونستم کل روز رو براش گریه کنم ،در حالیکه میدونستم این کار منو به جایی نمیرسونه. پس بعد از چند دقیقه هق هق برای خودم توی یک توالت قدیمی تصمیم میگیرم سعی کنم جلوی اشکام رو بگیرم و روی چیزی جز غم و خیانتی که بهم میشه ، تمرکز کنم .

من فقط میتونم به یک چیز فکر کنم که در حال حاضر می‌تونه کار کنه . من از تابستون بهش نگاه نکردم اما اونو توی کیف مدرسەام نگه داشتم فقط محض احتیاط که نیاز پیدا کنم بخونمش.اون مثل پتوی ایمن منه.

فقط دیدن کتاب کوچیک و استیکری که تو دستمه می‌تونه لبخند کوچیکی رو روی صورتم بیاره . بنابراین پس از گذروندن احتمالا بیشتر از آنچه که باید توی کلاس باشم ، توی توالت قدیمی حبس شده ام و دفترچه ای که مال اون فرد ناشناسه رو میخونم .
اونقدر احساس خوبی دارم که بلند شدم و ترکیبی از اشک و بزاق و چیزایی که روی صورتم جمع شده بود رو پاک کنم و بلاخره انرژی گرفتم که دفترچه رو کنار بزارم و وسایلم رو جمع کنم و از توالت بزنم بیرون و به کلاس بعدی برم .
من حتی سعی میکنم که خودم رو تمیز کنم و سعی میکنم که خودم رو جمع و جور کنم و طوری بنظر برسم که انگار یک بهم ریخته ای گریون نبودم .

فقط خوندن دوباره ی اون دفترچه ی احمقانه می‌تونه حالم رو بهتر کنه
تقریباً باعث میشه فراموش کنم

تقریباً

H&M

Pls vote and comment 🥲
پارت بعد تو داستان مثل یک هفته‌ ی بعد.

 Lost & Found  °yoonmin° Where stories live. Discover now