سینهی امگا با نفس تند و غیرمنتظرهای بالا آمد و لبش بین دندانهای خودش از سر شوق، گزیده شد. احساس میکرد هوای خانه حداقل ده درجه گرمتر شده. تندتند خودش را با دستش باد زد و از آغوش بازنشدنی آلفا بیرون آمد. سوپ خوشطعمش را به یخچال برگرداند و گفت:« پس تو برو تا من برات یه حوله آماده کنم و بیام!»
پسر بزرگتر، بیخیالِ بیشتر خجالتزده کردن جونگکوک شد و همراه با یکییکی باز کردن دکمههای بلوزش، راهی حمامی که بار اول با خودش فکر کرده بود کم از موزهی مواد شوینده ندارد، شد. از همین حالا داشت برای لمس تن خیس امگا زیر دستهایش و بوسیدن سرشانههای لخت او جان میداد.
زیر دوش رفته بود و داشت عضلات گرفتهی پشت ران پایش را با آب گرم، کمی ماساژ میداد که بالاخره سروکلهی جونگکوک با حولهی آبیکمرنگی توی دستش پیدا شد.
امگا از پشت دیواری که روشویی حمام را از باقی فضای آن جدا میکرد، سرکی کشید و همانطور که از سر تا پای آلفا را دید میزد، حوله را روی حولهگرمکن نصبشده روی دیوار گذاشت.
- اومدم!
تهیونگ خم شد تا ساق پاهایش را هم ماساژ بدهد و از زیر چتریهای خیسش نیمنگاهی به پسر کوچکتر انداخت.
- دیر کردی.
جونگکوک، شلوارش را هم از پا بیرون کشید و ریزریز برای خودش خندید. باید توضیح میداد که عمدا آلفا را منتظر و معطل خودش کرده؟ نه!
- جعبهی روی تخت رو دیدی، تهیونگ؟! مال توست! همهاش یادم میرفت بهت بدمش. همون روزی که اومدی مغازه، بهت گفته بودم که اجازه نمیدم با دستهای خالی از اونجا بیرون بری. اما اونقدر هدیهات خوشحالم کرده بود که فراموش کردم. پس بعد از اینکه رفتی، یه جعبه برداشتم و با هرچیزی که فکر میکردم ممکنه دوستش داشته باشی، پرش کردم. بهت طرز استفاده از همهشون رو میگم.
تهیونگ که بهکلی قول جونگکوک توی مغازه را فراموش کرده بود، موهای خیسش را بالا داد و با چرخیدن به سمت پسر، گفت:« ممنونم، جونگکوک. فکر کنم باید خیلی چیز توی جعبه گذاشتی باشی.»
امگا سر کج کرد و لبهایش را جلو داد.
- قول میدی که استفادهشون کنی، تهیونگی؟ چیزهایی که امگات با عشق درست کرده رو؟!
پسر بزرگتر برای لحظهای بیحرکت ایستاد و به چشمهای درشت و مشکیرنگ جفتش که خواهش و امید توی آنها، موج میزد، خیره شد. با این نگاه، اگر جونگکوک از او میخواست تا تمام محصولات داخل جعبه را به جای هرکار دیگری فقط گاز بزند و بخورد، بدونشک و بدون وقت تلف کردن انجاش میداد. گوشهی لبهایش را با فکر کردن به امکان سر زدن چنین کار احمقانهای از خودش، کج کرد و گفت:« فقط به این شرط که عملی یادم بدی چطور مصرفشون کنم.»
DU LIEST GERADE
Jade Halo [vkook]
Fanfiction- اینها همهاش تقصیر خودته. من فقط میخوام مال تو باشم، درست مثل لباسهایی که تن گرمت رو هرروز توی آغوش خودشون میگیرند. ولی تو این اجازه رو بهم نمیدی و من هرروز، به محض باز کردن چشمهام از خودم میپرسم که اگه مال تو نباشم، پس مال کی باید باشم؟ ژان...
۱۴. لطف
Beginne am Anfang