پارت هجدهم

149 61 9
                                    

خلاصه : آقای کیم یه عوضیه. سهون به برادرش اعتماد داره اما نمی‌تونه بیشتر از این صبر کنه.

«ولی جونگین تا هفته دیگه می‌ره و من حتی بلیت هم نخریدم؛ نمی‌تونم بذارم تنهایی بره!»

جونمیون سرشو‌ توی دستاش می‌گیره و شقیقه‌هاشو ماساژ می‌ده.

«بهم فرصت بده سهون فعلا نمی‌تونم پول جابجا کنم.»

بعد از اتفاقاتی که توی خونشون افتاد، سهون اونجا رو ترک کرد و حالا مدتی می‌شه که با برادرش و نامزدش زندگی می‌کنه.

پدرش جونمیون رو از شرکت اخراج کرد و مطمئن شد تمام کارتای بانکی سهون از کار بیوفتن.
برای سهون، دقیقا زمانی که بیشتر از همیشه به پول نیاز داره تحمل این وضعیت خیلی سخته.

توی خونه کریس تقریبا هیچ کاری برای انجام دادن نداره و‌ انقدر بی حوصله‌ست که فقط دیدن جونگین می‌تونه اونو از اون خونه بیرون بکشه.

جونمیون عصبی‌تر از همیشه‌ست و سهون چندبار شاهد جر و بحث دوتا مرد بزرگتر توی خونه بوده.

پسر بزرگتر آقای کیم چند سال قبل مقداری از سهام شرکت رو‌ خریده بود و حالا فقط یه کم زمان لازم بود تا جونمیون راهشو به هیئت مدیره باز کنه و به عنوان سهام دار دوباره به شرکت برگرده.
اما تمام این پروسه زمان بره و کارای حقوقی همیشه به مشکل برمی‌خورن.
این چیزیه که جونمیون می‌گه.
همه چیز زمان می‌بره.

اما سهون فقط می‌خواد با دوست‌پسرش از کشور خارج بشه و یه زندگی جدید رو شروع کنه.
بدون پول هم نمی‌تونه این‌کارو انجام بده.

پس در عوض روی تختش توی اتاق مهمون خونه کریس دراز می‌کشه و به سقف زل می‌زنه.

جونگین هرچند وقت یکبار بهش یادآوری می‌کنه کمتر از یک ماه به پاییز مونده و اونا باید حداقل تا دو هفته دیگه از کشور برن.

آکادمی رقص  نیویورک به جونگین خوابگاه می‌ده و ماهیانه پولی برای گذروندن زندگی.
سهون از دانشگاه انصراف داده و‌ هیچ پولی نداره.
نمی‌دونه توی امریکا چطور می‌خواد زندگی کنه و‌ همش منتظر کمک برادرشه.
همه چیز برای جونگین مهیاست و سهون حس می‌کنه فقط داره وقت تلف می‌کنه.

این‌ همون زندگی‌ای بود که می‌خواست. دور از پدرش و‌ به دنبال علاقه شخصیش رفتن.
اما علاقه و هدف شخصیش هنوز براش معنی نشده.
اون واقعا چی می‌خواد؟

اول عذاب وجدان روحشو‌ می‌خوره و بعد
به این فکر می‌کنه که جونگین رو تنها بفرسته.
این یکی قلبشو به درد میاره.
.

سهون از این وضعیت بیزاره؛ از اینکه هیچی از خودش نداشته باشه و ندونه باید چیکار کنه.

«فقط کافیه از اینجا برم... بعدش همه‌چی درست می‌شه.»

Follow me and runWhere stories live. Discover now