پارت ششم

364 104 12
                                    

خلاصه :
جونمیون و جونگین با هم ملاقات می کنن.






هفته ها پشت سر هم  می گذرن و حالا اواسط پاییزه. تا حالا سهون موفق شده در دو اجرای رقص تک نفره ماهر بشه و تکنیک های جدیدی یاد بگیره، شماره تلفن جونگین رو گیر بیاره و با بقیه ی همکلاسی هاش رفیق بشه.
تکالیف یا نمرات دانشگاه از قبل براش بی اهمیت تر شدن و فعلا مادرش حرفی از ازدواج اجباری نزده. یکی از اون دوره های آروم توی زندگیشه و اون قدردانشه.

یکی از روزها بعد از تمرین، سهون همراه جونگین (در حالی که برای چندین بار متوالی موفق شده اونو بخندونه) سراغ بقیه همکلاسیاشون می رن و جَو حاضر رو متفاوت از روزهای قبل حس می کنن. رفتار اونا مثل همیشه نیست.

ییشینگ گوشه ی کلاس روی صندلی نشسته و با شگفتی بیرون از پنجره رو نگاه می کنه. تائو کنارش ایستاده و اون هم با چهره ی حیرت زده ای مشابه ییشنگ بیرونو نگاه می کنه.
حتی لوهان و مینسوک که عموما توی کلاس تمرکزشون فقط روی خودشون و رقصشونه کمی اونطرف تر وضعیت مشابهی دارن.

سهون امتداد نگاهشون رو دنبال می کنه تا در نهایت متوجه ماشین شیک و گرون قیمتی می شه که کنار خیابون پارک شده. مرد جوون و خوش پوشی (کت و شلوار، کفشای براق و مدل موهای عالی) هم بهش تکیه داده. دیدن ماشین های مدل بالا تو این قسمت از شهر نادر نیست اما سهون می دونه ماشین برادرش خاص تر از اون چیزیه که فقط تو دسته ی ماشینای مدل بالا قرار بگیره.

"اینجا منتظرم بمون." سهون رو به جونگین که سر درگم به نظر می رسه می گه، جونگین کاری رو که بهش گفته شده انجام می ده و سهون از کلاس خارج شده.

سهون راهشو سمت ماشین برادرش ادامه می ده و کاملا نگاه خیره ی همکلاسیاشو نادیده گرفته. به هر حال همشون می دونن سهون از خانواده پولداریه، فقط این اولین باره که با جلوه ای از ثروت زیاد خانوادش مواجه می شن.

"سهونی!" جونمیون صداش می کنه. به جز لبخند مهربون روی لباش، هر اینچ از جونمیون فریاد می زنه که پسر یه مرد پولداره. از نوک پا تا فرق سر مرتب و اتو کشیده در حالی که لباسای سهون روز به روز به معمولی تر و شاید نزدیک تر به تیپ جونگین می شه.
باد سرد به صورتش می زنه و باز نگه داشتن چشماش سخته.

"اینجا چیکار می کنی هیونگ؟"
جونمیون وانمود می کنه بهش برخورده. "ببینم نمی تونم بیام دنبال برادر مورد علاقم و از کلاس رقص برش دارم؟"

"من تنها برادرتم."

مسلما از دیدن برادرش ناراحت نیست اما جونمیون قبلا این کارو نکرده. بیاد دنبالش و بخواد برش گردونه؟ سهون دوازده سالش نیست.

جونمیون با کلافگی نفسشو بیرون می ده.
"اومدم دنبالت بریم ناهار بخوریم. واسه چند ساعت می تونم بیرون از شرکت باشم."
سهون ابروهاشو بالا می ندازه و همچنان نگاه پرسش گرایانش روی برادرشه.

Follow me and runTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang