همه چیز به هم ریخته و سهون از اینکه تمام شب بیدار بوده و فقط چند ساعتی رو بعد از طلوع آفتاب خوابیده پشیمونه.
چند دقیقه ای میشه که از خواب بیدار شده اما همچنان پتو رو روی خودش نگه داشته و قصد بلند شدن از جاش رو نداره. از طبقه ی پایین صدای جر و بحث پدر و مادرشو میشنوه و بعد صدای برخورد محکم در؛ که خبر از رفتن پدرش میده.
شاید بالاخره بتونه از جاش پا شه.بدون مرتب کردن موهای بهم ریختش از اتاقش خارج میشه و میره سمت آشپزخونه؛ جایی که صبحِ بعضی از روزها میتونه مادرش رو ببینه.
خانم کیم پشت میزی که صبحانه مفصلی روش چیده شده نشسته و از چشمای قرمز و صورت پف کردش میشه فهمید گریه کرده.
سهون آهی میکشه و غذاهای دست نخورده روی میز نگاه می¬کنه. به خدمتکارشون اشاره میکنه اونا رو تنها بذاره.
"صادقانه بگم مادر، انتظار نداشتم اینطوری واکنش نشون بدی."
سهون بعد از اینکه روی صندلی روبروی مادرش میشینه اینو بهش میگه. بعد هم کاسهی سوپو می¬کشه جلوی خودش.خانم کیم هنوز فین فین میکنه و با خشم جواب پسرشو میده.
"پس چه انتظاری داشتی؟ چطور میتونم نگران آینده پسرام نباشم سهونا؟ چطور میتونم رفتنشونو تحمل کنم؟"
سهون پوزخندی میزنه و مشغول ناخنک زدن به بقیه غذاهای روی میز میشه. هنوزم رفتار مادرش به نظر عجیب میاد. اون انقدر نگران به نظر می¬رسه که انگار سال های گذشته تمام تمرکزش رو روی اونا گذاشته و در واقع مادر مسئولیت پذیری بوده. درسته وقتی جونمیون خارج از کشور بود مادرش مدام اظهار دلتنگی میکرد اما سهون حس میکرد این ابراز احساسات فقط تظاهره.
"اوما... نمیتونم باور کنم واقعا نگرانمونی! تو و شوهرت فقط از اینکه ما گرایش جنسیمون متفاوته میترسین. از اینکه مردم چیزی بفهمن و سهام شرکت افت کنه."
"کیم سهون!"
مادرش سرش داد میزنه و سهون چاپستیک به دست خشکش میزنه.
"چطور میتونی انقدر راحت مادرتو قضاوت کنی؟"
سهون توی سکوت به چهره مادرش خیره شده؛ به چشمای خیسش که پر از حس گناهن و لباش که از شدت استرس و عصبانیت می¬لرزن.
"من به اندازه هر مادر دیگه ای بچه هامو دوست دارم. نمیتونی بهم بگی بخاطر کارایی که کردم حق ندارم این احساسو داشته باشم! اگه شما جفتتون به دخترا علاقه مند نمیشین برام مهم نیست برام مهم نیست که چه کسی رو به عنوان شریک زندگی انتخاب میکنین تا وقتی که کنارش خوشحال باشین."
سهون شگفت زده دستمالی رو به مادرش میده تا صورتشو پاک کنه. اون زن چش شده؟
مادرش متوجه نگاه متعجب اون میشه و دوباره شروع میکنه به توضیح دادن اما اینبار به جای نگاه کردن به پسرش به ظرف های روی میز نگاه میکنه و تصمیم میگیره جابجاشون کنه.
"ازدواج من از پیش تعیین شده بود سهون. به هیچ عنوان نمیخواستم تو و برادرت همچین چیزی رو تجربه کنین. ولی این فکر که دیگه نتونم تو یا جونمیون رو ببینم- "
YOU ARE READING
Follow me and run
Romanceسهون پسر پولداریه که عاشق رقصیدنه. و جونگین پسر آس و پاسی (البته فقط در ظاهر) که اون هم عاشق رقصیدنه. زندگی در اطراف اونا در جریانه، بخش آسونش عاشق شدن و بخش سختش مقابله با عواقبیه که این عشق براشون به دنبال داره. روابط : سکای، کریسهو، چانبک ژانر :...