𝐏𝐚𝐫𝐭 13🤍

Start from the beginning
                                    

بک تو بغلم دوباره جا به جا شدو به من نگاه کرد.

انگار میخواست چیزی بپرسه اما پشیمون شد. چیزی نگفتم. از سوال و جواب خوشم نمیومد.

اما بک طاقت نیورد و پرسید.

- چان ... امشب میخواستی چطوری تنبیه ام کنی ؟

- چطور ؟

نگاهشو ازم گرفت

- کی تنبیه ام میکنی ؟

- دیگه مهم نیست ...

سریع بهم نگاه کرد.

- یعنی منو بخشیدی

- فقط این یه بار .... اونم بخاطر اینکه جلو تائو خوب وایسادی.

لبخندش کل صورتشو پوشوند و اومد جلو گونه ام رو بوسید.

- مرسی ... پشتم هنوز درد میکنه.

از این بوسه بی هواش شوکه شدم. اما به رو خودم نیاوردم.

خندیدمو دستمو بین پاش کشیدم.

- خیلی درد داری!

گونه هاش سرخ شد و آروم گفت:

- نه خیلی

- خوبه چون شب درازی با هم داریم.

دوباره به سقف خیره شد و گفت:

- واقعا تو خیلی قدرت بدنی زیادی داری؟

- آره ... اما تو خوب از پسم بر میای.

متعجب نگاهم کرد.

- جدی ؟

سر تکون دادم.

- اوهوم ... تائو برای همین میسوزه ...

- اون خیلی خوشگله ... هیکلش هم ...
دستمو بردم زیر پیرهنشو گذاشتم رو نیپلش و نرم دورش دایره کشیدم.

نذاشتم ادامه بده گفتم:

- هیس... اون یه پسر خرابه ... زیبایی تو خالی ... زیبایی چیزیه که چشمو نوازش کنه نه اینکه تو چشم بزنه ...

نوک سینه اش زیر دستم برجسته شد.

از این تحریک شدن های سریع بک لذت میبردم.

آروم گفت:

- اگه اینجوری فکر میکنی پس چرا باهاش دوست شدی ؟

خندیدم

- مسلمه برای چی ... برای سکس ... و برای اینکه اون حاضر بود هر کاری بکنه تا اینجا زندگی کنه.

بک ساکت شد و دستمو بردم زیر شلوارکش.

رون پاشو دست کشیدمو دستمو بردم بین پاش باکسر نداشتو راحت دستمو بین پاش کشیدم.

فشار آرومی به دستم وارد کرد
انگار حرکت غریضی بدنش بود
نمیدونست مانع ام بشه یا نه.

دکمه های پیرهنشو باز کردمو دستمو روی شکمش کشیدمو، باز با سینش شروع به بازی کردم.

نوک نیپلش حسابی از این حرکتم برجسته شده بود.

آروم خندیدمو چرخیدم روش.

- میدونی چی بدنت از همه چی برام لذت بخش تره ؟

سر تکون دادو لب زد نه.

- اینکه به هر حرکت من عکس العمل نشون میده.

سوالی نگاهم کرد.

- مثلا من انگشتمو اینجا تکون میدم.

نوک سینه اش رو با انگشتم لمس کردم.

- فوری سفت و برجسته میشه.

بک با خجالت لبخند زد و نگاهشو ازم گرفت.
روش خوابیدمو لبشو بوسیدم.

صدای در اتاقم مجبورم کرد از رو بک بلند شم.

میدونستم هاناس با سینی شبانه.
از رو بک بلند شدمو شلوارمو مرتب کردم. خمار نگاهم کرد.

- نگران نباش کارم تموم نشده.

بازم خندیدو نگاهشو گرفت.

سینیو از هانا گرفتمو گذاشتم رو تخت. بک کنارم نشست.

- لباساتو در بیار.

- چرا ؟

- میخوام امشب یه روش جدید اسنک خوردنو بهت یاد بدم.

با نگاه پر از سوالش لباساشو در آورد.

- حالا دراز بکش رو تخت

- میخوای چکار کنی چان‌.

- دراز بکش بک انقدر نا فرمانی نکن.

دراز کشید و من پاهاشو از هم باز کردم.

یکی از ساندویج هایی که هانا درست کرده بود و رو شکمش گذاشتمو سس شکلاتی که آورده بود و قطره قطره روی عضوش ریختم...


ContractWhere stories live. Discover now