دست جونگکوک رو گرفت، بین پنجه هاش قفل کرد واز روی میز پایین کشیدش،
_دکمه هاتو ببند رز.
_چرا خودت انجامش نمیدی؟
خنده شلی کرد و گونه پسر رو با دست دیگش نوازش کرد،این پسر زیادی شیرین بود،نگاهی به اخماش کرد و بهش نزدیکتر شد،
_یکی اینجا عصبانیه؟
جونگکوک سرشو بالا اورد و باهمون اخمای درهم به شونو پشت سر تهیونگ زل زد،
_حس بدی بهش دارم،ازش خوشم نمیاد..
شونو چند ضربه به در گلخونه زد و منتظر موند،اینکه میدونست هیچکس اجازه ورود به اونجارو نداره و حالا جونگکوک جز اون هیچکس نیست بیشتر عذابش میداد..تهیونگ بدون باز کردن قفل دستاشون به سمت در حرکت کرد.درجه سرما و وضعیت گلهارو چک کرد و بعد از زدن رمز به سمت شونو برگشت،
_چی شده؟
_بعداز رفتن شما هواسا تماس گرفت،انگار قصد جابجایی گاوصندوق رو دارن باید همین امروز وارد عمل شیم،هان و نامجون ترتیب همه چیو دادن و من اومدم دنبال شما که ماشینتو وسط خیابون دیدم،حدس میزدم اینجا باشی...
تهیونگ بااخمای درهم که نشونه جدیت و تمرکزش بود،سرشو تکون داد،جلوتراز شونو به سمت خونه جنگلی حرکت کردو جونگکوک هم بخاطر دستای قفل شدشون باهاش همراه شد.
بارسیدنشون بدون اتلاف وقت وارد سالن شد،دکترجین و جیهوپ پشت سیستم نشسته بودن و هواسا و نامجون طبق نقشه لباسای کاپلی تنشون بود،جیمین درحال تمییز کردن اسلحش بود و هان و یونگی روی نقشه رو میز خم شده و صحبت میکردن.
اولین نفر هان متوجه ورودشون شد و بالبخند نامحسوسی به دستای قفل شدشون نگاه کرد،
_همه چیز امادس؟
_اره،فقط تو وجونگکوک هرچه سریعتر باید ماشینارو به موقعیت برسونید،افراد کامینوا همه امادن.
یونگی جواب تهیونگ رو داد و سعی کرد به دست چپش خیره نشه،فرمانده طبق عادت سری تکون داد و به سمت جونگکوک چرخید،
_برو بالا لباساتو بپوش و تا چنددقیقه دیگه پایین باش.
بوسه ای که روی شقیقه پسر نشوند از چشم هیچکس دور نموند و با مشت شدن دستای شونو صدای شاد جیمین سکوت فضارو شکست.
_عوووووووووو یه چیزایی دیدم.
جونگکوک خندید و از پله ها بالارفت،تهیونگ قدماش رو تا گم شدن تو پیچ پله ها دنبال کرد و به سمت بقیه برگشت،
_چانیول کجاست؟
دستای جیمین رو اسلحش خشک شد و یونگی سریع سرش رو برگردوند به سمت هان،
_مگه خودت نگفتی بره منطق ۳ بار دنبال بکهیون؟
_خدای من..
تهیونگ سریع به سمت پله ها دویید،در اتاق رو باضرب باز کرد و بدون توجه به جونگکوک اسلحه و کتش رو از تو کمد برداشت،
YOU ARE READING
𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀
Fanfiction╴ آلفا╴ -کامل شده- 🚫این فیکشن امگاورس نیست🚫 _ من یه پارادوکس بزرگم،به زبان دیگه قاتلیم که از تو محافظت میکنه!. تهیونگ نگاهی به تیمش انداخت،وسط جهنم سیبری گیرافتاده بودن و رو سرشون گلوله میبارید،تک تیراندازا روی درختا استتار کرده بودن و برای کمک...
𝐋𝐚𝐬𝐭 𝐩𝐚𝐫𝐭
Start from the beginning