p̶a̶r̶t̶ 25

1.7K 429 170
                                    

بعداز سومین شلیک ناموفقش تهیونگ با دست راست کمرش رو گرفت، به خودش چسبوندس و با دست چپ،دست جونگکوک که اسلحه رو نگه داشته بود رو گرفت و بعد از نشونه گیری سریع بدون مکث انگشت پسر روی ماشه رو فشار داد و جمجمه مرد رو سوراخ کرد...

عصبی کمر جونگکوک رو بیشتر چنگ زدو به خودش فشرد،تهیونگ همیشه محافظت کرده همیشه سپر بوده   یه فرمانده لعنتی که اولین وظیفش محافظت از تیمش بود و حالا جونگکوک بی فکر جلوی اسلحه ای که به سمتش نشونه گرفته شده بود،پریده بود.

دستش که روی اسلحه بود رو پایین اورد و بااین کار دست جونگکوک هم پایین اومد.سرش رو کنار گوش پسر توبغلش برد و سعی کرد حداقل کمی از عصبانیتش رو مخفی کنه،فکش رو قفل کردو غرید،

_جئون جونگکوک،کی بهت اجازه داد همچین کاری کنی؟

با سکوت طولانی مدت جونگکوک،عصبانیتش شدت پیدا کرد و فشار انگشتاش روی پهلوی پسر بیشتر شد،

_نمیخوام یک بار دیگه...

_خدای من نه..

تهیونگ از گوش پسر فاصله گرفت و به یونگی باچشمای عصبیش سوالی خیره شد،

تازه متوجه شد گارد امنیتی هنوز باافراد ناشناس درگیرن و ۸۰ درصد از مقدمات سالن رو ترک کردن،چانیول و جیمین درحال کمک به گارد بودن و هیچ اثری از جیهوپ و شونو نبود.

با حرکت یونگی چشماشو روی فرمانده سابق برگردوند.چاقویی از روی میز و برداشت و باگرفتن دست جونگکوک،به قصد بریدن کف دستش بالا اورد،قبل از رسیدن چاقو به دست پسر محکم ساعد یونگی رو گرفت و کمی فشار چاشنی حرکت سریعش کرد،

_فکر کردی داری چه غلطی میکنی؟

_دستمو ول کن تا تشنج نکرده،حمله عصبیه.

تهیونگ تازه متوجه تن سرد جونگکوک که به سینش چسبیده بود،شد.هیچ تکونی مبنی بر تنفس از سمت بدنش حس نمیکرد و کمی تیره کمرش خیس به نظر میرسید.

_حمله..عصبی؟

سوالی به چاقوی تو دست یونگی خیره شد.

_تاوقتی بهش درد وارد نکنی ازاین حالت خارج نمیشه و محض اطلاعات همین الان هم لباش درحال کبود شدنه لعنت بهت ول کن دستمو تا نکشتیش.

دست یونگی رو ول کرد و جونگکوک رو رها کرد،موقعیتش رو از پشت سرش به کنار یونگی و روبروی پسر کوچیکتر تغییر داد،چشماش روی همونه نقطه قبل قفل شده بودن و پوستش سفیدتر بنظر میرسید،لبهاش کاملا سفید و خشک شده بود.

قبل از بریدن کف دستش مجددا دست یونگی رو گرفت و عقب کشید،

_باید راه دیگه ای باشه.

فرصت حرف زدن به یونگی نداد و عقب کشیدش،دستاشو دو طرف صورت سرد جونگکوک گذاشت و همزمان محکم جملشو به زبون اورد،

𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀حيث تعيش القصص. اكتشف الآن