p̶a̶r̶t̶8

1.6K 412 45
                                    

۹:...

جئون جونگکوک...

تهیونگ فاصله ابروهاشو کمتر کردو به سمت جیمین برگشت،

_اون اسکلت اصلا بلده چطور چاقو دست بگیره؟تاحالا هیچ رقیب واقعی داشته؟امکان نداره بدون دخالت الک شماره ۹ شده باشه..

جیمین خواست جوابشو بده که دختری از سمت راست تهیونگ زیر لب جوابشو داد

_میگن الک شخصا باهاش تمرین میکنه و اموزششو بعهده داره و یه اتاق تمرین مجزا تو اتاق خودش براش ترتیب داده،اون نیازی به تمرین بوکس،دفاع شخصی،سلاح سردو..نداره تنها چیزی که اون باهاش سروکار داره مغزش و اسلحه شه..

تهیونگ بدون توجه به جیمین که گرم صحبت با دختر شده بود به سمت اتاق یابهتره بگم سلولشون راه افتاد تا به دماغ و دهن نابود شده و خونریزیش برسه..

.
.
.

با لمس دست چپش از خواب پریدو مشتشو بالا اورد که صورت ترسیده جیمین رو نزدیک مشتش دید،

_جیمین؟دیوونه شدی؟ساعت چنده؟

_ت..تهیونگ ی صدایی میاد..

به ساعت روی دیوار نگاه کرد،عقربه ها ۳ صبح رو نشون میدادن و درست میگفت از بیرون صدای دادو درگیری میومد و بجز خودش و جیمین حالا چند نفر دیگه هم بیدار شده بودن و دستاشونو توهم مشت کرده بودن از ترس.

تهیونگ بالاخره از تخت بلند شد و به سمت ورودی حرکت کرد،تو راهروها سربازای الک در حالی که چند نفرو گرفته بودن به جلو حرکت میدادن،راهروی بغلی درگیری بود بین سربازا و چند نفر دیگه که راضی به حرکت نمیشدن..

جیمین بین افرادی که به سمت بالابر برده میشدن بکهیون رو تشخیص داد،قبل از اینک تهیونگ فرصت کنه جلوشو بگیره به سمت الک دویید و نرسیده به پل گوشه کت ارتشیشو چنگ زد

_پارک؟

_ا..اون تازه منتقل شده و و..وقت کافی برای اثبات تواناییاش نداشته...و زخمی هم بوده..

الک چند ثانیه به جیمین خیره شدو بعد سعی کرد پوزخندش طرح لبخند به خودش بگیره

_هممم..حق باتوعه پارک،میخوای اتاقم راجبش صحبت کنیم؟

جیمین خوشحال از راضی کردن الک سرشو تکون داد و بدون توجه به چشمای وحشت زده بکهیون پشت سر الک پا روی پل گذاشت،

هنوز قدم سوم رو درست برنداشته بود که الک دستشو گرفت و از پل پرتش کرد پایین و دستی که گرفته بود رو روی لبه پل گذاشت تا خودش رو نگه داره،جیمین وحشت زده دادی زد و سعی کرد دست دیگشو به پل برسونه ولی تقریبا غیرممکن بود.

تهیونگ تازه از شوک خارج شده بود به سمت جیمین حرکت کرد که الک بهش هشدار داد

_حتی فکرشم نکن چشم بادومی،یه قدم دیگه برداری همون دستشو هم میشکنم تا جسد له شدشو از کف فاضلاب جمع کنی،خنده مضحکی مهمون لباش شد و ادامه داد

𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀Where stories live. Discover now