p̶a̶r̶t̶20

1.8K 427 88
                                    

یه موقع هایی،وقتی که فکر میکنی راهو درست رفتی،تمام تلاش هات نتیجه دادن،بالاخره میتونی بگی "من تونستم" یهو زیر پاهات خالی میشه..از اسمونی که برای خودت ساختی سقوط میکنی رو زمینی که اسکلتهای مرده میکشنت به قعر گذشته ای که ازش فرار کردی..

جیمین اونجا بود..درحال غرق شدن بدون تلاش برای نجات..

انگار که پایه های صندلی بشکنه و پرت شی رو زمین،سرت گوشه میز برخوردکنه و منتظر باشی تا از خونریزی بمیری..

چند روز بود که به اسحله اش دست نزده بود،تنها هویت خودساخته اش "بهترین تک تیرانداز ارتش" بود،برای این هویت جنگیده بود،بدون ارثیه پدرش،بدون نفوذ کیم..

ولی حالا احساس بی هویتی داشت،شکست خورده بود تو تنها کاری که خودش به تنهایی از پسش برمیومد..

شاید برای مین یونگی پیچیدن دستای پسر و گفتن تک کلمه "عجولی" چیزی نبود اما...از درون جیمین ناامید بود..

هیچ چیزی از پارک جیمین وجود نداشت بجز هویت خودساختش..واگه اونو ازش میگرفتی،انگار بالهاشو شکسته باشی و زندانیش کرده باشی..

تلاش زیادی کرده بود برای "پسرپولدار خانواده پارک " نبودن..

شاید مثل تهیونگ شکنجه نشده بود..ولی تلاش کرده بود،سختی ماموریت ها و تمرینات زیادی رو تحمل کرده بود،جسم ظریف ۶ سال پیشش ضربات زیادی رو پذیرا شده بود...

روی پلی که ۶ سال پیش ازش اویزون بود و برای مرگ و زندگیش اشک میریخت،نشسته بود..پاهاشو از پل اویزون کرده بود و دستاشو کنارش تکیه‌گاه.

به ارتفاع زیرپاش خیره بود درحالی که افکار مریض گونه و سیاهش درحال کشتن مغزش و فتح سرش برای دیوونگی بودن..

اونقدر غرق فکر بود که متوجه نشستن یونگی کنارش نبود.

_متاسفم..

یونگی طی چند روزه گذشته اثار مخرب حرف و عملکرد نابجاش رو روی پسر کوچیکتر دیده بود،همه افراد ارتش بخصوص منتخبین سازمان به دو دسته تقسیم میشدن،افرادی که جایی و کسی خارج از این دیوارها انتظارشون رو نمیکشه و همه چیزشونو همینجا ساختن،و دسته دوم افراد منحصر به فردی که روح سیری ناپذیرشون رو اینجا اروم میکردن،افرادی که برای پشت میز،زندگی روزمره و..ساخته نشدن. برای یونگی فهمیدن اینکه جیمین از دسته اوله سخت نبود.

احساس سرخوردگی و ناامیدی پسر رو حس میکردو واقعا بابتش متاسف بود..اون مرد سرسخت هیچوقت در پی گرفتن بالهای پرواز کسی نبوده وقتی بالهای خودش رو چیدن و قلاده به گردنش بستن تا سگ دست اموزی باشه برای پادویی...

پس گرفتن بالهاش سخت و دردناک بود و یونگی خیلی دور نبود از پرداخت بهای ازادیش با یک چشمش...

𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora