p̶a̶r̶t̶21

1.6K 396 212
                                    

بعداز خارج شدن جونگکوک از سلف،یونگی ب سمت شونو حرکت کرد،کنار تن زخمیش روی پاهاش نشست و سرد به چشماش خیره شد

_جونگکوک از یه جا دوبار نیش نمیخوره،کافیه گوشت ببینه تا بادوندوناش پارش کنه...خوی وحشیشو بیدار نکن واگرنه قبل از اون من پارت کردم..

لگدی به پای شونو زد و سلف رو ترک کرد.
.
.

ده دقیقه ای میشد که کنار تهیونگ خارج از دروازه قدم میزد و هیچ کدوم حرفی نمیزدن،تهیونگ هنوز هم عصبانی بود و سعی داشت باسکوت شرایط رو تحت ‌کنترل بگیره و جونگکوک هم احساسات مختلفی رو همزمان تجربه میکرد.

از زمانی که پسر بزرگتر رو دیده بود مدام درحال گند زدن بودن انگار که همون بچه بی دست و پای ۶ سال پیشه دوست داشت تهیونگ تلاشهای چندسالش رو ببینه،بزرگ شدنش،قوی شدنش...ولی دقیقا برعکس این درحال وقوع بود..

بالاخره طاقت نیاورد و سکوت سنگین بینشون رو شکست

_تهیونگ،خواستم صحبت کنیم راجب مورفو..

بابرگشتن یهویی تهیونگ و حرکت به سمتش جملش رو نصفه رها کردو سرجاش خشک شد

پسربزرگ تر نزدیک ترین فاصله رو برای ایستادن انتخاب کرد و به چشمای جونگکوک خیره شد،

_راجب چیزی که مقصرش نیستی خجالت نکش،عقب نکش،سکوت نکن...دفاع کن

تهیونگ نفس نفس میزد از حجم عصبانیت و دادی که زده بود،بازدم های گرمش صورت جونگکوک رو نوازش میکرد و هنوز ابروهاش از شدت اخمش بهم نزدیک بودن،جز به جز پرونده جونگکوک رو خونده بود و میدونست از پس چه ماموریت هایی بر اومده و دیدنش تو اون حال بین افرادی که یک صدم تواناییاش رو هم نداشتن عصبیش میکرد،شونو از بهترین افراد اموزش دیده تیمش بود ولی جونگکوک هم تو نوع خودش بهترین بود..

جونگکوک مسخ شده دسته ای از موهای تهیونگ رو پشت گوشش برگردوند و موقع پایین اوردن دستش از عمد انگشتهای یخ زدش رو نرم به گونه تهیونگ کشید جوری که انگار اتفاق ناخواسته ای بوده..

_تو اینو میخوای؟

تهیونگ هنوز هم اخم داشت و کمی سردرگمی تو چشاش دیده میشد،فاصلش با جونگکوک خیلی کم بود و حتی میتونست مژه های بلند و زیبای مشکشیش که سایه بون قشنگ ترین سیاه چاله های دنیا بودن رو ببینه،

_باید انجامش بدی جونگکوک،دیگه نمیخوام اتفاق امروز تکرار شه.

_نگرانمی؟

_البته که هستم جونگکوک،امروز اگه من نبودم میخواستی تا کی ساکت بمونی و گوش بدی؟

تو چشمهای تهیونگ باز هم رگه های خشم جایگزین سردرگمی شده بودن

جونگکوک فاصله نا چیزشون رو کمتر کرد و با زل زدن تو چشگهای قهوه ای مورد علاقش زمزمه کرد

𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀Where stories live. Discover now