p̶a̶r̶t̶ 11

1.7K 372 108
                                    

دوماه بعد...

بعداز اومدن افراد جدید حدود یک ماه پیش حالا سالن غذا خوری شلوغ تر بود،جیمین،بکهیون و تهیونگ سر یک میز نشسته بودن و جونگکوک بعداز اون روز که فرمانده نامجون اتاقش رو از الک جدا کرد تنها غذا میخورد و الک دیگه به سالن غذاخوری سربازها نیومده بود.

چنگالش رو زیر پوره سیب زمینی فرو میکردو بی هدف تکون میداد،به قارچ حساسیت داشت و سراشپز اینو میدونست ولی هربار حداقل یه ظرف از غذاشو با قارچ پر میکردو باعث میشد جونگکوک به هفت جد الک لعنت بفرسته بخاطر این دشمنی بی دلیل همه افراد پایگاه بااون.

_غذا رو دوست نداشتید سرورم؟

بدون تکون دادن سرش هم میدونست چه کسی کنار میزش ایستاده،نیکو و نوچه هاش..از تازه واردا بودن ولی تو مدت کم دوراز چشم الک و نامجون بریزو بپاش زیادی داشتن از جمله رسوندن هرنوع ازاری به جونگکوک.

بدون توجه به نیکو باغذاش بازی میکرد که هانا تنها دختر اکیپشون ظرف غذاش رو روی لباسش خالی کرد،چند ثانیه کل سلف تو سکوت فرو رفت،جونگکوک نگاهی به لباسش انداخت و یهو دست دختررو گرفت و پیچوند و سرشو محکم روی میز کوبید و اجازه هیچ حرکتی بهش نداد.

نیکو که پشت سر جونگکوک بود ظرف غذاش رو به سمت سر جونگکوک حرکت داد ولی قبل از رسیدن به کوک،جیمین لگدی به شکم نیکو زد و تهیونگ کار ناتمومش رو با ضربه زانو به شقیش تموم کرد.

تواین دو ماه بجز هیکل و مبارزه و روحیاتشون یه چیز دیگه هم تغییر کرده بود،بعداز اون روز طبق قانون نانوشته ای جیمین بکهیون و تهیونگ هوای جونگکوک رو داشتن و جونگکوک هم مراقب اونا بود..ولی هنوز باهم صحبت خاصی نداشتن و حتی پیمان دوستی نبسته بودن.انگار طبق قانون جونگکوک پیش میرفتن و همدیگرو مدیون هم میکردن.

تهیونگ هنوز با نیکو درگیر بود و جونگکوک با هانا،جیمین و بکهیون هم با دوتا از نوچه های نیکو که الک و نامجون وارد سلف شدن و با داد نامجون از هم جدا شدن.ولی هیچ کدوم دیگه فرصت صحبت کردن نداشتن چرا که صدای هلی کوپتری که درحال فرود بالای سرشون بود همه رو متوجه خودش کرد.

اونجا یه پایگاه و منطقه نظامی بود و هیچکس حق ورود بدون مجوز حتی زمینی هم نداشت،و این دلیلی بود که نامجون باعجله به سمت بالابر حرکت کردو بقیه پشت سرش..

وقتی بالابر کاملا ایستاد زنی با کت و شلوار خوش دوخت مشکی و کفشهای پاشنه بلند،موهای بلوند و صورتی بشدت زیبا و پشت سرش پسری با بارونی بلند،دستکشهای چرم،کفشهای ورنی باموهایی که نصف صورتش رو پوشونده بود،ازش پیاده شدن.

نامجون قدمی به زن نزدیک شد ولی باز هم با پیشدستی زن،فرصت صحبت پیدانکرد .

_کیم نامجون؟

𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀Where stories live. Discover now