ت:میشه شیشه رو پایین بکشی.
+آخه هوا خیلی سرده میترسم سرما بخوری.

ت:فقط یکم...
مگه جیمین میتونست در برابر این صدای زیبا و کیوت مقاومت کنه. شیشه رو کمی پایین کشید.

تاتا طبق عادت همیشگیش دستاشو روی پنجره ماشین گذاشت و بیرونو نگاه کرد.
باد به صورتش برخورد کرد وموهاشو به هوا حرکت داد.

جیمین محو زیبایی و معصومیت تاتا شد.
+سردت نشه خوشگله...
بی اختیار از دهنش بیرون اومد.

تاتا سرشو سمت جیمین برگردوند و خندید:نه دوست دارم...
بالاخره بعد از چند ساعت رانندگی به جیجو رسیدن.
جیمین ترجیح داد به جای اینکه به هتل برن یه ویلای کوچیک لب دریا اجاره کنن و خودشون تنها باشن.

تاتا نگاهی به اطراف ویلا کرد جیمینم مشغول باز کردن چمدونو چیدن لباسا توی کمد شد.

+نمیخوای به من کمک کنی؟
ت:چیکار کنم؟

+میدونستی خیلی تنبلی، تو خیلی باهوشی همه چیز زود یاد میگیری ولی وقت کار که میرسه تنبلی میکنی.

ت: خب چیمی انجام میده.
+مگه نمیگی ما جفتیم، جفتا تو کار خونه بهم کمک میکنن.

تاتا با شنیدن این حرف خیلی زود خودشو به چمدونش رسوند و لباساشو بیرون آورد.

با دقت به حرکات جیمین نگاه کرد و بعد به تقلید ازش لباسارو توی کمو آویزدن کرد.
دلش نمیخواست جیمین از حرفش پشیمون بشه .
جیمین به تلاشش خندید.

+آفرین پسر خوب حالا برای جایزه میخوام ببرمت دریارو ببینی.
تاتا تا حالا دریا رد ندیده بود و هیچ ذهنیتی ازش نداشت.
جیمین پالتوشو پوشید و آماده شد.

تاتا هم کت بلندش رو پوشید و دستکشاشو انداخت و دنبال جیمین از خونه بیرون رفت.
فاصله ویلا تا دریا خیلی کوتاه بود و جیمین ترجیح داد قدم بزنن.
یکم بعد به دریا رسیدن.

تاتا سرش پایین بود و حواسش به شنای زیر پاش. اولین بار بود همچین چیز نرمی زیر پاهاش حس میکرد.

+تاتا نگاه کن این دریاست.
تاتا سرشو بلند کردو برای یک لحظه محو چیزی که جلوی چشماش بود، شد.
هیچ وقت از کلمه دریا تصور همچین چیزی رو نداشت.
تاتا چند قدم نزدیک تر رفت و با چشمای درشت شده نگاه کرد.

ت:اوووووو چقدر آب...اینجا حمومه؟
جیمین خنده ش گرفت:وای تاتا خیلی بانمکی...
نه حموم نیست اینجا دریاست.

موح بلندی همراه با صدا به سمت تاتا اومد.
تاتا که اولین بار بود میدید احساس ناامنی کردو ترسیده فرار کرد.
اما جیمین سر جاش ایستاد و یکم پاهاش خیس شد.

+نترس تاتا خطرناک نیست ببین من چیزیم نشد.
تاتا با احتیاط به جیمین نزدیک شد و کنارش ایستاد.
کمی اونطرف تر یه زوج در حال دویدن و خندیدن بودن.
تاتا نگاهش سمت اونا جلب شد.

(روباه کوچولوی من) my littel fox🦊Where stories live. Discover now