part8

1.1K 231 85
                                    

جیمین از روی تخت افتاد و فریاد کشید.

پسر از فریاد جیمین ترسیده ودر حالیکه برهنه بود گوشه اتاق ایستاد.

جیمین که خودشم دست کمی از پسر نداشت و هنوز توی شوک بود با دیدن سرتا پای برهنه پسر ملحفه روی تخت رو براشت و درحالیکه ناخواسته چشمش به عضو پسر خورد سمتش پرت کرد.

+این چه سر و وضعیه اینو بنداز دورت.

پسر مو نارنجی اصلا از حرفای جیمین سر در نمیاورد.
یه نگاه به جیمین و یه نگاه به ملحفه انداخت.

جیمین با عصبانیت سمتش هجوم برد:مگه با تو نیستم چرا وایسادی منو نگاه میکنی؟

پسر بیچاره مثل بید میلرزید.

جیمین یهویی نگاهش به سمت دو تا گوش کوچولو که روی سر پسر بود جلب شد.
با تعجب بهشون نگاه کرد.

با دیدن گوشا بهویی یاد تاتا افتاد.

+تاتا....تاتا!!!!!
کجایی بابایی؟!!!!

با شنیدن اسم تاتا گوشای پسر تکون خورد.

جیمین دولا شدو زیر تختو نگاه کرد ولی خبری از تاتا نبود

در اتاقشو باز کردو تمام سالن رو به دنبالش گشت اما بی فایده بود.

حیاط پشتی، دم در و تمام جاهایی که فکر میکرد تاتا اونجا قایم شده باشه رو گشت ولی اثری از تاتا نبود
کلافه دستی تو موهاش کشید.

وارد اتاق شد پسر مو نارنجی بدون هیچ تغییری همونجا سر جاش ایستاده بود.

+بگو ببینم اصلا تو از کجا اومدی؟چطوری وارد خونم شدی؟ دزدی؟ قاتلی؟کی هستی؟
نکنه تاتا از ترس دیدن تو قائم شده؟!!!!

پسر فقط گنگ نگاش کرد.
حسابی ترسیده و بغض کرده بود.

جیمین به چشمای مظلومش نگاه کردو برای یک لحظه دلش به حالش سوخت.

سمت پسر قدم برداشت.
ملحفه رو از روی زمین برداشت و دور شونه هاش انداخت .

با دیدن چیز خیلی عجیبی که دید یهویی جیغ کشید.
این دیگه باور کردنی نبود.

یه دم بزرگ و قشنگ به رنگ نارجی پشت پسر بود.

جیمین عصبی شد:ببینم دوربین مخفیه؟!!!!
نکنه کار اون سلناست، داره با من شوخی میکنه...
همه جا رو چک کردو دنبال دوربین گشت

+تو رو خدا یه حرفی بزن دارم دیوونه میشم.

پسر دهنشو باز کرد ولی صدایی ازش بیرون نیومد.
فقط یه صدای ریز مثل زجه زدن بود.

+نکنه ناشنوایی؟
دستشو سمت گوشاش برد:این گوشای مسخره چین روی موهات، درشون بیار .

خواست از روی سرش بکنه که نتونست، با کشیده شدن گوشاش سر پسرم باهاش کشیده شد.

(روباه کوچولوی من) my littel fox🦊Where stories live. Discover now