part22

878 178 100
                                    

جیمین در سمت شاگرد رو باز کرد. تاتا سوار ماشین شد .

+خب حالا کمربندتو ببند.
تاتا یاد گرفته بود چطوری باید کمربند ماشین رو ببنده. کمربند گرفت و کشید و توی جاش محکمش کرد.

جیمین برای تشویقش لپشو کشید.
اینکاری بود که همیشه انجام میداد.

+آفرین پسر خوب
در ماشین رو بست و خودش رفت سمت دیگه تا سوار بشه.

+خب تاتا الان داریم میریم فروشگاه تا برای تو لباس بخریم.
لباسایی که شبیه منه‌ دوسشون داری؟
تاتا به لباسای جیمین نگاه کرد بعد نگاهی به لباسای توی تنش انداخت اونا رو بیشتر دوست داشت چون بنظرش قشنگ تر بودن ولی چون لباسا متعلق به جیمین بود و جیمین هر کاری میکرد و هر چیزی داشت از نظر تاتا بهترین بود تند تند سرشو تکون داد.

ت:تاتا لباس چیمی دوست...
جیمین خندید:جیمینم تاتا رو دوست.

تاتا با چشمای درشت و کیوتش به جیمین زل زد.
+چرا اینطوری نگام میکنی؟
ت:چیمی گفت تاتا دوست داره

+خب معلومه که جیمین تاتا رو دوست داره اونم خیلی زیاد، چون تاتا پسر خیلی خوبیه، اگه دوست نداشتم که با خودم نمیبردمت سفر.. برات لباس نمیخریدم تو خونه خودم نگهت نمیداشتم.

تاتا از ذوق دستاشو بهم کوبید و بپر بپر کرد:تاتا چیمی دوست ....چیمی تاتا دوست...
میخواست بپره بغل جیمین که کمربند مانعش شد.

+چیکار میکنی مواظب باش.
تاتا شکمش درد گرفت. سر جاش برگشت و حالا آروم‌ شد.

+دردت گرفت؟
تاتا سرشو تکون داد.
+خب تقصیر خودته بس که شیطونی...

تاتا دیگه حرفی نزد جیمین ماشینو روشن کرد و راه افتاد.
وارد فروشگاه بزرگی شدند.

یک سمت لباسای زنونه ، یه سمت لباسای بچگونه ، یه طرفش مردونه و انتهای فروشگاه یه قسمت خیلی زیبا مخصوص بچه ها داشت.
جیمین دست تاتا رو گرفت تا یه وقت گم نشه.

تاتا نگاهش همش سمت لباسای دخترونه و کیوت میرفت.
جیمین کنار گوشش گفت:بهت قول میدم وقتی از سفر برگشتیم میایم اینجا و کلی از این لباسا میخریم .
فعلا باید بریم سراغ مردونه ها.

یهویی تاتا توجهش سمت طرفی جلب شد. بلافاصله با دیدن اسباب بازیا دست جیمینو ول کردو به اون سمت دوید.

جیمینن از ترس اینکه تاتا یه وقت گم‌ بشه سریع دنبالش دوید.
تاتا روبه روی قفسه خرسا وایستادو مشغول تماشا کردنشون شد.

+مگه نگفتم دستمو ول نکن.
تاتا اینقدر محو اون عروسکا بود که اصلا متوجه حرف جیمین نشد.
جیمین سرشو جلو ی صورت تاتا گرفت:هواست کجاست؟

ولی تاتا بازم جوابی نداد.
جیمین توی چشمای تاتا عشق به اون عروسکا رو دید.
با مهربونی زیر گوشش گفت:میخوای بخریش
تاتا به جیمین نگاه کرد و سرشو کیوت تکون داد.

(روباه کوچولوی من) my littel fox🦊Where stories live. Discover now