╰┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈╯
thantophoboia
· · ────────────── · ·لیام با یه آه عمیقی کیف مدرسهشو از روی شونههاش آویزون کرد و با قدمهای سست و تنبل از کلاس بیرون رفت
امروز هوا قدری گرم و طاقت فرسا بود که حتی حال نداشت زیپ کیفشو ببنده،فقط آرزو میکرد هرچه زودتر برگرده خونه و یه دوش با آب سرد بگیره.درحالیکه که توی راهروی فرم ششم راه میرفت و به غرغرهای دانشآموزا چشم میچرخوند،ذهنش شروع کرده بود به برنامهریزی درمورد امروزش که چشمای قهوهایش اون منظرهرو دید، و خیال پردازیاش بلافاصله متوقف شد.
زین...اون پسر کوچیک و ساکت با چندتا دفتر طراحی حجیم توی دستاش از کلاس هنر بیرون میومد و درست مثل برادر رو مخش نایل همه چی رو با چشماش اسکن میکرد.
بقدری آروم و نرم توی راهرو قدم برمیداشت که انگار نمیخواست آسیبی به زمین برسونه و تنها صدایی که ازش شنیده میشد،صدای بهم خوردن کتابای کوله پشتیش بود،جوریکه لیام با خودش قسم میخورد اگه اون برادر اوتیسمیش مثل زین عجیب و غریب بود مسلما با زنجیر به اتاقش حبس میکرد تا نتونه از اونجا بیرون بیاد.با همین افکار توی ذهنش همونجا موند و با اخم بهش خیره شد،چون حالا هریرو میدید که با لبخند محوی به دیوار کلاس تکیه داده و با شیفتگی و مخفیانه تو صورت زین نگاه میکرد.
یهو از پشت دیوار بیرون اومد و انگشتاش روی گونهی زین نشست، جوریکه پسر اول ترسید ولی لمسهای هری جوری آرومش کرد که باعث شد به آرومی چشماشو ببنده و فقط لبخند بزنه.یه خندهی آسمونی از بین لبهای هریای که چشماش از خوشحالی برق میزد،بیرون اومد و تو نزدیکترین حالتش با زین قرار گرفت
"ترسوندمت؟!
ادرار کردی؟ انگار کمی ادرار کردی.»"هرییی نکن..."
لیام لحظهای نفوذ شوک به تمام سلولهای بدنشو حس کرد،و لرزید. چشماش از شدت تعجب هر لحظه بیشتر و بیشتر گرد میشد.
اون صدای زین بود که تو سرش میپیچید؟،اون لال نبود؟!
چرا وقتی همچین صدای زیبا و مخملی داره هیچوقت صحبت نمیکرد؟"ببخشید زی، فقط خواستم ببینم شلوارتو خیس کردی یا نه؟"
"کمی ناهار بخوریم؟» اون خندید و زین با یه لبخند خجالتی سرشو تکون داد ،درحالیکه لیام اینطرف با انزجار چشماشو میچرخوند
ولی باید بخودش اعتراف میکرد که چقدر کیوته،چقدر اون دوتا کنار هم کیوتن
اون پسر ساکت خیلی خوشحال بنظر میرسید اما....هری بهترین دوست لیام بود و باید ناهارشو با اون میخورد نه زین."کوول، من فقط باید به لاکرم سر بزنم، چن دیقه دیگه میام، اوکی؟"
هری با یه لبخند مهربونی بینیِ زینرو فشار داد که باعث شد بلافاصله پسر عطسه کنه. و هری درحالیکه به عکس العمل کیوتش میخندید کمکم ازش دور شد و به سمت لاکرش رفت.
YOU ARE READING
Drαɯn Out Dreαms ᶻ.ˢ
Romanceاون توی رویاهاش زندگی میکرد... جایی بین رنگ های قشنگ و نقاشی های توی دفترش ولی بالاخره روزی میاد که علاقشو به پسر قد بلند و موفرفری نشون میده؛ Start: 18 February 2022