╰┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈╯
agliophobia
· · ────────────── · ·لیام درحالیکه زیر درختای مدرسه نشسته بود، پیامیرو واسه بهترین دوستش که ازش میخواست وقت ناهارو باهاش بگذرونه فرستاد.
احساس میکرد اخیراً زمان زیادیرو کنار هری صرف نکرده و همش کنار لویی و اندیِ پر سروصداس، هر دو بدتر از اون یکی.
درحالیکه فقط میخواست با بهترین دوستش به تنهایی وقت بگذرونه
بدون اینکه کسی کنارشون باشه،زیر درختایی که پرتوهای خورشید از لابهلای برگهاش رد میشه و روی میزشون سایه میندازه، باهم غذا بخورنوقتی صدای بچههای مدرسه شروع کرد تو محوطه پخش بشه،لبخند لیام پر رنگتر شد،چون میدونست قراره بعد چند ثانیه هریرو ببینه
درواقع امیدوار بودمدت زمان زیادی گذشت اما خبری از هری نشد
با خودش حدس زد شاید هنوزم تو کلاس باشه و امیدوار بود وقتی کارش تموم شد تکستشو ببینه... آه بیصدایی کشید و انگشت اشارهش با بی حوصلگی شروع کرد روی میز ضربه بزنه.به زمانی که هری درمورد گرایشش گفت فکر میکرد،به زمانهایی که هری دستشو میگرفت و اون خوشحال میشد که دستاش نبض نزد تا راز کوچیک قلبشو لو بده
بار دیگه به سمت درهای کلاس نگاه کرد اما دوباره خبری از هری نبود،
با خودش فکر کرد شاید کنار اندی و لویی باشه اما خب اونوقت حداقل بهش خبر میدادن ،چون حتی به اندی و لویی هم پیام داده بود که اگه هری رو دیدن بهش بگن اینجا منتظرشهچونهشو روی دستش گذاشت و چشماش به درهای کلاس خیره موند.
حالا دیگه بیشتر از نیم ساعت گذشته بود و خورشید لحظه به لحظه بیشتر گرم میشد و لیام بیحوصله تر. تا اینکه صدای داداش کوچیکش نایل باعث شد به خودش بیاد
"چی میخوای نایل،چرا تو این هوا کت پوشیدی.»نایل با ناله کوتاهی اه کشید
"نمیتونم کراواتمو باز کنم، لیام!"«تا وقتی که اینجوری گرهش بزنی البته که نمیتونی،اینجوری سفت میشه"
دستای کوچیک برادرشو کنار زد و مشغول باز کردن کراواتش شد،درحالیکه لبخند شاد و سپاسگزاری روی لبای نایل بود
"مرسی، لی لی."درحالیکه ذهن لیام توی گردابی از هری گیر افتاده بود،سکوتی بین دو پسر حاکم شد و این فقط صدای برگهای نسیم ملایم تابستونی بود که به گوششون میرسید تا وقتی که صدای بلند شکم نایل رشتهی افکار لیام رو پاره کرد
"نایل هنوز ناهار نخوردی؟""فقط یه سیب داشتم..."
لیام به آرومی ناهاریرو که برای هری و خودش آماده کرده بودو داد دست نایل و بعد اینکه بهش گوشزد کرد تا وقتیکه غذاشو تموم نکرده جایی نمیره به سمت کلاسها هجوم برد و بالاخره لویی و اندیرو پیدا کرد
YOU ARE READING
Drαɯn Out Dreαms ᶻ.ˢ
Romanceاون توی رویاهاش زندگی میکرد... جایی بین رنگ های قشنگ و نقاشی های توی دفترش ولی بالاخره روزی میاد که علاقشو به پسر قد بلند و موفرفری نشون میده؛ Start: 18 February 2022