╰┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈╯
euphoria
· · ────────────── · ·"یادت باشه به مامانت بگی پول اون مدادای احمقتو بهم بدهکاره" پدر زین در حالیکه پسرش از صندلی مسافر پیاده میشد،گفت و به همراه پیاده شدنش از ماشین،هوای خنکی به صورت پسر اصابت کرد،جوری که مجاری تنفسیشو از بوی راکد دود سیگار پدرش پاک کنه
"فهمیدی؟"
زین کمی از سر ترس تکون خورد اما با این حال خوشحال بود. ذهن معصومش پر بود از مدادرنگیهای براق و صافی که تو یه جعبهی فلزی جدید تو کوله پشتیش جا گرفته بود و باعث میشد لبخند کوچیکی روی صورتش بیاد"م...متشکرم." سعی کرد صحبت کنه اما آخر جملهش به دلیل سردیِ نگاه پدرش مثل یه زمزمه موند. و اون مرد سریع کوله پشتی زینو از پنجره به بیرون پرت کرد ،جوری که به بدن پسر بخوره و جلوی پاش،روی زمین بیوفته
نالهی ضعیفی تو گلوی زین نشست و دستاش به سمتی که کوله پشتیش روی زمین بود،رفت، در حالیکه پدرش هنوزم فریاد میزد تا بهش یادآوری کنه مادرش بهش بدهکارهه، و بعدش با سرعتی که زین خوب میدونست رانندگی با اون سرعت خطرناکه، از اونجا دور شد.
تا الان حداقل یک ساعت تاخیر داشت،درست مثل همهی وقتایی که پدرش اونو به مدرسه میآورد، اما هرگز جرات نداشت بهش بگه که دیر کردن.
درحالیکه عینکشو روی صورتش مرتب میکرد وارد مدرسهش شد و با فکر اینکه الان به درس هنرش دیر میرسه،با نگرانی لب پایینشو گاز میگرفت، و همونطور که به سمت درهای بزرگ حرکت میکرد، ذهنش مدام به دنبال پسر چشم سبزی بود که موهای قهوهای فرفری داشت
میخواست بدونه هری کدوم کلاسه،اگه ببینتش بهش توجه میکنه؟
میتونست تصور کنه چشمای سبزش به تابلوی روبروش نگاه میکنه و توجهش به چیزهاییِ که معلم روش نوشتهبیاختیار از خودش پرسید پدر هری هم اونو به مدرسه میرسونه؟ قیافش چه شکلیه؟
شاید هری چشمای سبز و موهای قهوهایشو از اون به ارث برده.
شاید بعد دیدن تتوهای پدرش،اون قفلو روی پوستش تتو کرده
ینی پدر هری هم کوله پشتیشو تو صورتش پرت میکنه یا سرش داد میکشه؟
واقعا نمیتونست تصور کنه...
هری انقد زیبا بود که کسی نتونه سرش داد بزنه.توی همین افکار غرق بود که یهو مجلهای با پشت سرش برخورد و زین از سر ترس جیغ خفهای کشید، و همراه با بلند شدن صدای خندهی همکلاسیهاش و عذرخواهیهای کنایهای، نگاهشو ازشون گرفت
چشمای عسلیش قفل مجلهای شد که یه ساحل طلایی روی جلدش بود،پس برشداشت و درحالیکه نگاهش به مجله بود،دوباره راهیه کلاس درسش شد
جلد اون مجله در حدی براق بود که نورهای سقفو منعکس کنهواضحا این برای دانشآموزایی بود که تو رشتهی جغرافیا یا جهانگردی بودن و عکسای روی جلدش تخیل زینو برمیانگیخت
شروع کرد به تصور تموم نقاشیهایی که مثل این کشیده بود و همونطور که انگشتاش روی صفحات میچرخید و به عکسهای شگفت انگیزش نگاه میکرد،لبخند معصومانهای روی صورتش پخش میشد و آرزو میکرد یه روز به همهی این مکانها بره
YOU ARE READING
Drαɯn Out Dreαms ᶻ.ˢ
言情اون توی رویاهاش زندگی میکرد... جایی بین رنگ های قشنگ و نقاشی های توی دفترش ولی بالاخره روزی میاد که علاقشو به پسر قد بلند و موفرفری نشون میده؛ Start: 18 February 2022