63

1.1K 205 319
                                    

اشتون با حرفی که شنید سرشو چرخوند و ابروهاشو بالا انداخت، نمیفهمید علت عصبانیتش چیه اما منظورش از واقعیت چیه؟

زک_منظورت چیه؟ چی میگی؟

لوکاس چشم هاشو ریز کرد _بابای لعنتیت زینه نه لیام ..

لوکاس با عصبانیت فریاد زد و از رو صندلی جوری بلند شد که صندلی به عقب پرتاب شد ،قدم های محکم و تندشو به سمت خروجی برداشت از هتل خارج شد

تمام مدت اشتون با شوک داشت نگاهش میکرد اما با رفتنش فورا بلند شد تا دنبالش بره

کسی متوجه نشد پسر کوچولو چطوری تو خودش جمع شده و‌به جای خالیه لوکاس خیره مونده

تنها یک چیز تو ذهن زک بود که زین چطور میتونه بابای من باشه !؟

زین درحالی که تلفنش رو گوشش بود تند تند با طراح لباسش بحث میکرد و قدم هاشو به سمت اسانسور برمیداشت ، لیام دراتاقو بست درحالی که خودشو به زین میرسوند یقه اشو درست میکرد تا کبودی های روگردنش پنهون بمونه

زین_خیلی خب میدونم.. میدونم همه چیز بهم ریخته ولی فردا صبح هستم بیاید هتل ، بعدم باید برم سوند چک سالن ..

با صدای دینگ اسانسور سرشو بلند کرد تا وارد اسانسور بشه اما با زک رو به روشد که به زور با عصاش سرپا وایساده بود

زین_زک؟ این چیه؟ تو چرا تنهایی..

زک درحالی که لرزش کوچیکی تو‌بدنش بود پوزخندی زد ، میدونست لوکاس فقط سر به سرش گذاشته، مطمعن بود که فقط اذیتش کرده اما نمیدونست چرا احساس میکرد یه چیزی این وسط درست نیست

پنهان کاری ها، رفتار مادرش با زین ، رفتن زین ، برگشتن زین ، ترس لیام

زک_تو

همون لحظه لیام پشت سر زین قرار گرفت با دیدن پسرش تو اون وضعیت تو‌دلش خالی شد و‌جوری از کنار زین رد شد که شونه هاشون بهم برخورد کردن و‌زین کمی به جلو پرت شد

*اقای مالیک صدای منو‌دارید؟

زین_من باهاتون تماس میگیرم

*اما...

زین فورا گوشیو قطع کرد و‌ تو جیبش قرار دا‌د و به زک کمک کرد

زک تمام مدت به تمام‌رفتار‌های پدرش و زین فکر میکرد اما همه ی افکارشو عقب میزد و‌به خودش امید میداد که این فقط یه شوخیه مسخره ای که لوکاس راه انداخته! لوکاس از باباش متنفره خب! چه دلیلی داره که بگه من پسر زینم؟ من اصلا چرا باید پسر اون باشم؟ خدای من..

زین دراتاقو بازکرد و تمام مدت لیام هرچی از زک میپرسید اون جوابی بهش نمیداد چون بیش از اندازه غرق افکارش بود

درحالی که زک رو مبل مینشست به پدرش نگاه میکرد که چطور چهره پریشان و اشفته ای داشت اما وقتی نگاهش رو صورت زین افتاد

little DevilWhere stories live. Discover now