8

981 235 312
                                    

درحالی که پکی عمیق از سیگارش میگرفت باتل ویسکی سفارش میداد ،به پسری که مست شده بود و سرشو رو شونه اش گذاشته بود نگاه کرد

کنار گوشش کلماتی که بیشتراز قبل پسر تو بغلش سست میشد زمزمه میکرد و با نیشخند به لویی که های بود و استیج رو سرش گذاشته بود نگاه کرد

لویی بیش از اندازه بالا پایین میپرید و با دخترو پسرایی که اون وسط بودن میرقصید ، از وقتی که اومدن زین تمام مدت رو مبل مشکی رنگی که رو به استیج بود نشسته بود

اما پسری که موهای بلوند نسبتا بلندحالت داری داشت و پیرهن صورتی رنگی به تن داشت و میکاپ صورتی کم رنگی که بیشتر جذابش میکرد باعث شده بود زین چشم ازش برنداره

اون پسر متوجه نگاه خیره زین رو خودش شده بود پسر بیشتر از قبل بدنشو تکون میداد و در نهایت به سمت زین اومده بود و الان تو بغل زین درحالی که بوسه هایی زیر گردنش میزاشت بود

زین دستی لای موهای بلوند پسر کشید و اوردش عقب _اسمت چیه؟

پسر نیشخندی زد و با نگاه خماری که چشم های ابی رنگش بیشتر از قبل میدرخشید به لب ها و به چشم های زین خیره شد و نگاهش رفت و امد میکرد

با شیطنت لب هاشو به لب های زین کشید _لوکاس ، اما برای تو فقط لوک

و بوسه ای رو لب های زین گذاشت ، پسر مو مشکی رو لب های پسری که زیباییش مست کننده بود نیشخند زد و دستشو رو پهلو‌های لوک قرار داد و‌بلندش کرد و‌رو‌پاهاش قرار داد

لیام درحالی که کیف پولشو تو جیب عقبش برمیگردوند دوتا از بستنی ها رو از دست پسر جوون گرفت _صبر کن اون یکیم میام میگیرم

پسر سرشو تکون داد و لیام با عجله بستنی هارو به دست هریو زک که رو نیمکت نشسته بودن رسوند

لیام_بگیرید داره اب میشه

زک با ذوق بستنی و گرفت و از قسمتی که اب شده بود لیسی به بستنیش زد که باعث شد نوکه دماغش به بستنی کشیده بشه

هری با خنده دستمالی به نوک بینی زک کشید، لیام با قدم های بلند به سمت دکه ای که ازش بستنی خریده بود داشت میرفت که متوجه دختری‌که داشت از کنارش میگذشت نشد و بهم برخورد کردن

بستنی دختر رو لباس لیام چپه شد و کاملا پیرهن کرم رنگ لیام بستنی وانیلی شد

_وای خدایا..من معذرت میخوام ..

لیام_نه اشکال نداره در واقع من حواسم پرت شده بود ...

اون دختر سعی میکرد پیرهن لیام و تمیز کنه و در نهایت لیام مانعش شد و باهم خنده کوتاهی کردن_مشکلی نیست ..

_امم فکر کنم باید بستنی جدید بگیرم اگه مشکلی نیست برای شماهم بگیرم؟

لیام لبخندی به مهربونی دختر زد و سرشو تکون داد _من همین الان داشتم برای گرفتن بستنیم میرفتم

little DevilWhere stories live. Discover now