57

1K 205 389
                                    

درحالی که حوله ارو دور کمرش میبست وارد اتاق خالی شد ، نگاهش روی تخت افتاد با تردید قدم های اروم برداشت چنگی به لباس رو تخت زد

این لباسا! امکان نداره! بعد از این همه مدت ..
لبخند تلخی زد و سرشو چندبار تکون داد تا دست از فکرای ای کاش و اگر برداره

زک با نیشخند گوشیو تو دستش نگه داشت بعد از متوجه مدرک بزرگ بر علیه زین مالیک شده بود ،نقشه های شیطانی و سناریو های مختلف برای نابود کردن زین تو ذهنش کشیده بود

لیام با حوصله لباس های کثیف شده ارو تو لباسشویی انداخت ، کمی هم خودشو مشغول مرتب کردن اشپزخونه کرد تا زین حاظر بشه

بعد از نیم ساعت حالا هر سه اونا داخل ماشین لیام نشسته بودن و به جایی که زین میگفت رانندگی میکرد

زک تمام مدت دور از چشم اون دو نفر سرگرم گوشیش بود و یه لبخند مرموزی که مختص به زک بود رو لب داشت

زین و لیام بی خبر از اتفاقات ممکنه تو افکار خودشون غرق بودن ، هر دو مرد بالغ مشغله فکری مخصوص خودشون و داشتن

یکی به فکر زندگی از دست رفته اش بود بخاطر یه ادم خودخواه و دروغگو ، حتی نمیتونست تصمیم درست بگیره ! فقط به این فکر میکرد که حق با زینه اون باید وکالت بده به شخص دیگه ای تا به شکایتش رسیدگی کنه ..

اما زک! اینکه پدرش باعث بشه مادرش ازش جدا بشه و محکوم بشه .. ایا میبخشتش؟ هرچی باشه اون مادر زکه .. هرچی باشه در هفته دو سه روزشو با مادرش میگذرونه .. هرچی باشه اون پسره لیلیه ولیلی مادر زکه ..

اما شخصه دیگه ای تمام مدت به این فکر میکرد چطور میتونه تو شرایط الانی که داره با یه مرد که بچه داره ازدواج کنه؟ هرچه قدرم پنهانش کنه دیر یا زود زین مالیک تیتر اخبار میشه .. ایا اونا میتونن با هم از این موضوع رد بشن؟

غیر از اون کنسرت لندن زین قراره شروع بشه ، کلی کارهای عقب مونده داره ، کلی تمرین داره ، کم کم تا چند روز دیگه مشخص میشه باید نیویورک و به مقصد لندن ترک کنن ..

با کلافگی نگاهشو به نیم رخ صورت لیام دوخت و همین کافی بود که مغزش کاملا خالی بشه و لبخندی بزنه ..

هرچه قدر مشکلات پیچیده بشن در اخر اون لیام و داره .. دستشو به ارومی بلند کرد و انگشت های کشیده اشو روی لپ های نرم لیام کشید

لیام که حواسش به رانندگیش بود از گوشه چشم به زین که چطوری بهش نگاه میکنه و غرقش شده نگاه کرد ولبخند بزرگی رو لباش شکل گرفت

little DevilWhere stories live. Discover now