40

899 215 596
                                    

یکی از کوچه های بن بست نیویورک

درحالی که دیواری تکیه داده بود زانوهاش و تو شکمش جمع کرده بود ، بارها بارها بهش فکر کرده بود ..

هیچ راه حلی بهتر از این نیست .. به دستای قرمز رنگش نگاه کرد و لبخند کوچیکی زد

دیگه وقتش بود

گوشیشو در اورد و شماره مورد نظرشو گرفت بعد از چند ثانیه معطل شدن بالاخره تصمیم به جواب دادن زین گرفت

زین_هی .. امم میدونم سرت شلوغه .. اما من حالم خوب نیست .. یه .. یه اتفاقی افتاده .. میشه بیای ؟

لیوان تو دستش افتاد با چشمای گرد شده به صدای زین گوش میکرد برای ثانیه ای نفسش برید .. صدای لرزونش اصلا نشون دهنده خوبی نیست

زین_لوکیشن و میفرستم

گوشیو قطع کرد وبعد از فرستادن لوکیشن ، مسیج دیگه ای برای فرد مورد نظرش فرستاد و بهش اطلاع داد خودشو برسونه

هردو نفر با نگرانی از محل کارشون زدن بیرون ، یک نفر با ماشین خودش با تمام سرعت میروند

نفر دیگه با تاکسی و مدام سر راننده غر میزد که تند بره

هردو نگران زین بودن ! پسری که تو دردسر افتاده؟ صدای لرزونش .. اتفاق؟ چه اتفاقی براش افتاده؟

به لوکیشن نگاهی کرد ، درست اومده همین کوچه بود ماشینش و رها کرد ، محض احتیاط چاقوی جیبیش و از داشبورد برداشت و از ماشین پیاده شد

وارد کوچه بن بست شد به ارومی قدم بر میداشت _زین؟

تاکسی زرد رنگ درست کنار همون ماشین نگه داشت _اقا لوکیشنتون تا همینجاست!

پسر بدون هیچ حرفی چند دلاری به راننده داد_بقیه اش مال خودت

از ماشین پیاده شد و درحالی که دستشو تو جیب هودیش میکرد وارد کوچه بن بست شد قبل از اینکه حرفی بزنه به دیوار کوبیده شد و تیزی چاقویی رو گردنش قرار گرفت

لویی_وات ده فاک داری چیکار میکنی؟

لویی که فکر میکرد زین با دردی که تو بدنش بخاطر کوبیده شدن تو دیوار نالید

نایل_لویی؟

لویی_نایل؟

نایل فورا لویی و رها کرد و عقب کشید هردو با شوک بهم نگاه میکردن و تنها یه چیزی زمزمه کردن_زین فاکینگ مالیک

زین نیشخندی زد و از پشت سطل زباله ای که قایم شده بود در اومد و به توپ هایی که اماده کرده بود نیشخندی زد فندکشو در اورد فیتیله هاشو روشن کرد

زین_خوبیه بچه کوچیک داشتن همینه

به اون دوتا که بهم خیره بودن نیشخندی زد و هر دوتا دستش و اماده کرد و همزمان توپ های قرمز که منفجر می شد و زیر پاشون انداخت

little DevilWhere stories live. Discover now