20

1K 241 479
                                    

از بین جمعیت شلوغ خودشو رد کرد و به بار رسوند رو صندلی نشست و به پسری که هیچ شباهتی به لویی نداشت نگاه کرد

استیو سمت هری اومد قبل از اینکه بخواد راجب سفارش هری صحبت کنه هری زودتر دهنشو باز کرد_امم لویی .. اینجا نیست؟

استیو_لویی..خب شما کی هستید؟

هری_دوست؟!

لحنش بیشتر از اینکه خبری باشه سوالی بود و استیو با نگاه مشکوکی بهش سرشو تکون داد_اونوره .. پشت بار .. داره سیگار میکشه فکر کنم

هری سرشو تکون داد و فورا ازجاش بلند شد و استیو شونه ای بالا انداخت و سمت مشتری دیگه اش رفت

هری از کنار بار رد شد و جلوی بالکن نسبتا بزرگی قرار گرفت ، قبل از اینکه وارد بالکن بشه با نگاهش دنبال لویی میگشت و بالاخره گوشه ای از بالکن در حالی که رو زمین نشسته بود و یکی از پاهاشو جمع کرده بود به نرده ها تکیه داده بود

هری با قدم های اروم و بی صدا هرچند صدای موزیک به قدری زیاد بود که لویی متوجه حضور هری نشده بود تا زمانی که رو به روش نشست و به نرده های بالکن تکیه داد

هری متوجه باتل ویسکی شد اون پسر تنها درحال مشروب خوردن

لویی نگاهش و از روی ساختمون های بیرون گرفت و به پسر رو به روش نگاه کرد

هری_هی..

لو_های

برای مدتی هردو سکوت کردن و لویی همچنان نگاهشو به برج های بلند رو به روش نگه داشت ، و هری ... خیره به نیم رخ لویی  ..

هری به باتل نصفه نگاه کرد و برش داشت و کمی ازش خورد ودرحالی که پاهاشو تو شکمش جمع کرده بود سرشو‌گذاشت رو زانوهاش کلی حرف اماده کرده بود تا بزنه اما الان احساس میکنه فقط باید سکوت کنه

لویی ته سیگارشو تو زیر سیگاری بغلش خاموش کرد و قبل ازاینکه پاکت سیگارشو بزاره تو جیبش رو به هری گرفت

لو_سیگار؟

هری سرشو به چپ و راست تکون داد و دوباره رو زانوهاش گذاشت لویی لب هاشو بهم فشرد و سیگار و دوباره کنارش گذاشت

هری با خودش فکر کرد چی باعث شده که این پسره انقدر درهمه .. و فکرشو مشغول کرده که حتی حوصله حرف زدن و نداره .. هری فکر کرد که اومدنش اشتباه بود پس خواست به ارومی بلند بشه و اونجارو ترک کنه

لو_بشین

هری بین زمین و هوا خشکش زد و دوباره سرجاش نشست

هری_راستش یه عذر خواهی بهت بدهکارم

لویی بی تفاوت سرشو تکون داد و شیشه ویسکیو سر کشید و به هری نگاه نکرد .. احساس بدی بهش دست داد از اینکه داره نادیده گرفته میشه

little DevilWhere stories live. Discover now