Part 6⛓

7.2K 851 393
                                    

باز هم نیمه شب شده و اون تمام تمرکزش رو روی تحقیقاتش گذاشته بود، شاید اولین شخصی بود که بی دردسر و خطر وارد اون قتلگاه می شد و زنده و سالم ازش برمی گشت! چون معمولا کسایی که وارد سایت های دیپ وب و دارک وب بشن دیگه آرامش ندارن. تونسته بود یکی از رد روم ها رو پیدا کنه، وارد یک سایت شد که در کمال تعجب یه سری تبلیغ معمولی مثل تبلیغ رستوران ها، مراکز خرید فقط دیده می شد، سایت رو تقریبا زیر و رو کرد ولی هیچ گزینه ای که بتونه باهاش وارد سایت اصلی بشه رو پیدا نکرد!
با حوصله منتظر موند و بیشتر گشت بعد از چند دقیقه یک صفحه باز شد. نوشته ی روش رو خوند:
«آیا حاضری؟»
گزینه ی«بله»رو زد و صفحه ی دیگه ای باز شد.
«مطمئنی؟!»
و باز هم صفحه ی دیگه و نوشته ی روش:
«این آخرین شانس توست تا از سایت خارج بشی»

بی توجه گزینه ی بعدی رو زد و صفحه ای با این نوشته باز شد:
«برای ورود مبلغ500 دلار پرداخت کنید.»
بی اهمیت مبلغ رو پرداخت کرد و چند ثانیه ی بعد تعداد زیادی گزینه روی صفحه ظاهر شد ولی فقط جلوی نصفشون نوشته شده بود:
«موجود هست!»
و گزینه هاش:
«دختر 15  ساله، پسر 17  ساله، حیوان های اهلی، زن باردار 25  ساله» بودن. پر تردید دختر 15  ساله رو انتخاب کرد. وارد یه چت روم شد که همه می نوشتن:
«بیاریدش، پس کجاست؟!»
صفحه ای باز شد، بنظر ویدیو می اومد ولی انگار داشت به طور زنده پخش می شد! مردی که صورتش رو پوشونده بود یه دختر 15  ساله با بدنی ظریف و لاغر رو آورد و با طناب به صندلی بست.

دختر به شدت تقلا می کرد ولی دهنش با یک چسب پهن بسته شده بود. پشت صندلی روی دیوار همونطور که خودش تو اون اتاق نفرین شده هم دیده بود، تعداد بسیار زیادی ابزارآلات از جمله اره، ساطور، اسلحه، شلاق وجود داشت مرد رو به دوربین ایستاد و با صدای خشدارش پرسید:
- باهاش چیکار کنم؟
توی چت روم یک نفر نوشت:
«با مشت و لگد شروعش کن.»
برگشت و بی رحمانه چند لگد محکم به شکم و سینه های دختر زد، صورتش رو با یک پارچه ی مشکی پوشونده بود و تصویر انقدر واضح نبود که بشه چشم هاش رو دید! دوباره یک نفر دیگه نوشت:
«دست هاش رو بشکن!»
مرد صندلی رو برداشت و بلند کرد و در نهایت با تمام قدرت روی دست های دختر فرود آورد، صدای شکسته شدن استخون هاش وحشتناک بود و صدای جیغ بلندش هر کسی رو تحت تاثیر قرار

می داد. مرد دوباره رو به دوربین ایستاد و با لحن خشنی گفت:
«کافیه! شکنجه ی اصلی رو بگید انجام بدم!»
بازرس جوان این بین دستش رو روی دهنش گذاشت و پر استرس پاهاش رو تکون می داد.
یکی دیگه تایپ کرد:
«پوست سینه تا شکمش رو بکن!»
و اون حیوون صفت لباس مدرسه ی تو تن دختر جوان رو پاره کرد.
با یک چاقوی ظریف شروع به کندن پوست شکم تا سینه اش کرد. مشخص بود داره کاری می کنه که زودتر از موعود نمیره! دختر بیچاره به شدت تقلا می کرد، داشت از هوش می رفت که مرد بی رحم دست برد لیوان آب رو از روی میز برداشت و محتویات داخلش رو تو صورت اون بچه ی بی پناه پاشید، چون اگه از هوش می رفت و درد رو احساس نمی کرد لذتی برای تماشاچی ها نداشت!

The Trap | VKOOK Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin