سر راه یه بسته شکلات خرید تا دست خالی به خونه هلن نره.

وقتی رسید از ماشین پیاده شد در سمت تاتا رو باز کرد تا از ماشین بیرون بیاد.
تاتا از روی صندلی پرید .

خوشحال بود که بیرون اومده.
برای خودش ورجه ورجه میکرد
جیمین به پشتش که به خاطر پوشک گنده تر شده بود نگاه کرد و خندید .

تاتا به اندازه کافی کیوت بودی حالا با این باسن قلمبه خوردنی شدی.

تاتا بدون اینکه به جیمین توجه کنه به راه خودش ادامه داد.

وقتی به خونه هلن رسیدن جیمین ایستاد و زنگ درو زد.

تاتا با بیخیالی برای خودش دور پاهای جیمین میچرخید.

به محض اینکه در باز شد و صورت هلن نمایون شد تاتا چند قدم عقب رفت و چهرشو جمع کرد.

جیمین که فکر میکرد تاتا داره غریبی میکنه بعد از اینکه بسته شکلات رو به هلن داد خم شدو تاتا رو بغل کرد.

چند باری توی بغلش تکونش داد:بابایی غریبی نکن این خانم اسمش هلنه دفعه قبلم دیده بودیش.

+سلام هلن

هلن لبخندی زد و درحالیکه دستشو روی گوشای تاتا میکشید جواب سلامش رو داد.

تاتا خودشو توی بغل جیمین جمع کرد و با این‌کارش به هلن فهموند ازش خوشش نیومده.

خلاصه بالاخره وارد خونه نقلی اما خیلی تمیز و مرتب هلن شدن.

جیمین با کنجکاوی نگاه کرد.
اون که خودشم عاشق تمیزی بود اولین چیزی که چشمش رو گرفت همین مرتب بودن خونه بود.

قبل از اون سلنا و دوست پسرش رسیده بودن.

جیمین در حالیکه سرشو براشون تکون داد رو به هلن گفت:معلومه آدم خیلی مرتبی هستی.

هلن لبخند ملیحی زد:هی تقریبا، من خیلی از شلوغی خوشم نمیاد.

سلنا از فرصت استفاده کرد و با خنده گفت:مثل اینکه کم کم دارین به نقاط مشترکی با هم میرسین.

جیمین رو مبل نشست و تاتا رو روی پاهاش نشوند.

تاتا به جیمین چسبید و با قیافه اخمو به بقیه نگاه میکرد.

(من نمیتونم براتون حالت صورتشو واضح توضیح بدم شما خودتون یه روباه که داره به کیوت ترین حالت ممکن با اخم به بقیه نگاه میکنه رو تصور کنید🦊)

هلن ظرف خوراکی رو روی میز گذاشت و خودشم روی یکی از مبلا نشست.

نگاهش به تاتا افتاد.
هلن:ببین چه اخمیم کرده...

جیمین نیم نگاهی به صورتش انداخت:حتما احساس غریبی میکنه.

تاتا خودشو بیشتر به جیمین چسبود در حالیکه با هلن چشم تو چشم شده بود دهنشم بازو بسته کردو صدای ریزی در آورد.

(روباه کوچولوی من) my littel fox🦊Donde viven las historias. Descúbrelo ahora