........
: پياده شدنننن پياااااده شدننننن واااااي ليامههه خود ليامههههه
لايلا جيغ كشيد و لپشو بيشتر به پنجره فشار داد: ميبيني هزا؟؟؟؟ ميبيني؟؟؟؟؟
= نههههه چون مثل تو نچسبيدم به پنجره ي دودي دختر.
لويي بازوي لايلا رو گرفت و از پنجره دورش كرد: تو مگه نميخواستي اولين كسي باشي كه بغلش ميكني؟ خب الان اون مياد تو هنوز عين كوالا پشت پنجره اي.
لايلا دستشو بيرون كشيد و با قدم هاي بلند به سمت در رفت.

.......
_اميدوارم نايل منو نكشه.
زين همون طور كه با قدم هاي اروم به سمت در ميرفت پرسيد: چرا ؟
_ به هرحال يه ماه داداششو ول كردم رفتم. اون بار كه حالت بد شد محكم ترين چك عمرمو بهم زد.
زين اخم كرد و وايساد: وات ده فاك ؟؟؟؟؟
ليام خنديد و دست زينو محكم تر فشار داد: نكنه فكر كردي ديگه قرار نيست  خودمو برات لوس كنم؟

زين نتونست بيشتر مقاومت كنه. روي پنجه ي پاش بلند شد ، ليامو محكم بغل كردو پيشونيشو بوسيد: پسرم ميخواد خودشو برام لوس كنه؟
ليام سرشو پايين اورد و روي كتف زين گذاشت: شت... اين لقب لعنتي. بازم بگو. دوباره بگو.
زين خنديد و دستشو روي كمر ليام گذاشت: چي بگم پسرم؟
_ خدايا... لعنت به لهجت. لعنت به اين صداي لعنتيت.

زين لبخند عميقي زد و دست ليامو كشيد: بيا بريم ديگه بچه ها منتظرن.
_ زين من دلم برات تنگ شده.
زين وايساد و به ليام نگاه كرد: براي كجام؟
_ براي ... مثلا دستات؟
زين تك خنده اي كرد و موهاشو عقب زد: اين وسط چيكار كنم اخه؟

_ هيچي بريم بعدا حرف ميزنيم.
وقتي چند قدم باقي مونده رو طي كردن زين دستشو روي دستگيره ي در گذاشت: اماده اي ؟
ليام سرشو تكون داد: خجالت ميكشم ولي امادم.
+ بعدا در موردش حرف ميزنيم ولي براي الان انقدر بهت بگم كه اوني كه بايد خجالت بكشه منم.
درو باز كرد و كنار ليام قرار گرفت.
ليام با ديدن صحنه ي رو به روش لبخند زد.
لايلا جلو تر از همه وايساده بود و چشماش پر از اشك بود.

كمي عقب تر لويي و هري كنار هم وايساده بودن و ماريا بلافاصله بعد از ديدن ليام، سرشو توي قفسه ي سينه نايل مخفي كرد و اجازه داد اشكاش سرازير شن. نايل اصلا تعجب نكرد. ماريا اون زوج رو بي نهايت دوست داشت.
سكوت عجيبي توي خونه برقرار بود. زين به دوستاش نگاه ميكرد و هيچ كس نميدونست دقيقا بايد چيكار كنه.
_اممم... ليام پين هستم دوستان. ميشناسيد ديگه؟ يه زماني سوپر مدل مملكت بودم.

ليام سكوت خونرو شكست و اولين كسي كه واكنش نشون داد لايلا بود. خودشو توي بغل ليام انداخت و دستاشو پشت گردنش حلقه كرد.
: الهي  بميرم برات... منو ببخش ليام.
ليام لبخند زد و متقابلا اون دخترو بغل كرد: چي ميگي تو؟ دلت براي دعوا كردن باهام تنگ شده؟
لايلا ناخوداگاه به تيشرت ليام چنگ زد و سرشو روي شونه ي اون مرد گذاشت: خيلي... دلم خيلي برات تنگ شده بود... ديگه نميري؟

Sunrise In Hollywood(Z.M)Where stories live. Discover now