chapter 71

305 39 3
                                    

🔅چپتر هفتاد و یکم🔅

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

🔅چپتر هفتاد و یکم🔅

~عشق و علاقه دو طرفه~

🌈🌈🌈🌈🌈🌈

 
بعد از ظهر، مثل همیشه، شیایائو برای خوردن غذای مجانیش تو شرکت موند. همین یه لحظه پیش بود که به خاطر اینکه یوان زونگ آیپدش رو گرفته بود اعصابش خورد شده بود، ولی الان به خاطر بوی خوشمزه ای که میومد دوباره حواس پرت شده بود.
شیایائو دوباره یاد این افتاد که مینا کوچولوش گوش یوان زونگ رو نوک زده بود، و همین باعث شد غرق لذت بشه.
بعد از اون، وقتی یوان زونگ خم شد که آتیش رو تنظیم کنه، شیایائو سریعا ناخون های مثل عقابش رو تو باسن یوان زونگ فرو کرد.
سایه ای روی چشمای یوان زونگ رو پوشوند، ولی به روی خودش نیاورد و به درست کردن غذا ادامه داد، غذا توی ماهیتابه جلز و ولز میکرد و بوی خوشی رو ساتع میکرد.
شیایائو با زرنگی به یوان زونگ زل زد. هیچ عکس العملی نشون نداد؟
امکان نداره! آدم هایی مثل یوان زونگ که همیشه سرشون باد داره و میخوان که همه ی آدم های تو دنیا رو تحت کنترل خودشون در بیارن و این موضوع از جونشون براشون مهم تره، امکان نداره که کسی که خجالت زده شون کرده رو ببخشن.
شاید به خاطر اینه که انقدر پوستش کلفته که درد نیشگون رو حس نکرده؟
بعد از این، شیایائو دوباره انگشت هاش رو آماده کرد و طرف دیگه ی باسن یوان زونگ رو نشونه گرفت و زور بیشتری جمع کرد.
رگ پشت گردن یوان زونگ کمی بیرون زد، مشخص بود که الان دیگه یکم عصبی شده. ولی این غذا باید با مراقبت کامل درست میشد و اگه یه لحظه ازش غافل میشد میسوخت.
شیایائو به خاطر اینکه به نتیجه ی دلخواهش نرسیده بود، احساس نارضایتی میکرد. این دفعه، با جفت دست هاش باسن یوان زونگ رو مورد حمله قرار داد و برای مدتی دست هاش رو همونطور نگه داشت، ناخن هاش بی رحمانه باسن یوان زونگ رو له کردن.
یوان زونگ برگشت و پرسید: "بیخیال نمیشی نه؟"
شیایائو شروع به خندیدن کرد، کلمه ی ‘بیخیال’ اصلا به شخصیتش نمیومد، این باعث شده بود شیایائو حس بهتری نسبت به همیشه داشته باشه.
چند لحظه بعد، سر میز شام، وقتی شیایائو هنوز در حال خندیدن بود، دردی تو کل بدنش پیچید. دست های بزرگ یوان زونگ تقریبا کل باسن شیایائو رو بلعیده بودن، هر ده انگشتش داخل پوست نرمش فرو رفته بودن و یوان زونگ با همین حرکت کل بدن شیایائو رو بلند کرده بود.
وقتی وزن کل بدن شیایائو تو همون یه نقطه جمع شده بود، مشخص بود که داره درد میکشه.
به علاوه، تعادل بدنش بهم ریخته بود و برای اینکه تعادل خودش رو حفظ کنه مجبور شده بود دست هاش رو دور گردن یوان زونگ قفل کنه.
شیایائو با درد گفت: "اااه... درد میگیره! ولم کن!"
"تو اجازه داشتی نیشگونم بگیری، حالا من چرا نتونم؟"
شیایائو از درد فریاد کشید: "ولی من فقط یکم زور زدم!"
در واقع، شیایائو تمام زور خودش رو استفاده کرده بود، ولی تمام زور شیایائو برابر بود با یک سوم زور یوان زونگ. تفاوتشون هم تو این بود که باسن یوان زونگ سفت بود ولی باسن شیایائو نرم بود.
شیایائو وقتی دید یوان زونگ خیال ول کردن نداره، به شونش مشتی زد و از آماده نبودنش سوءاستفاده کرد تا به زانو در بیارتش. میخواست از لگد قیچی که یوان زونگ یادش داده بود استفاده کنه تا مرد بزرگتر رو شکست بده، ولی پاهاش بین دست های یوان زونگ اسیر شدن و خودش هم بی هیچ قید و بندی تو بغلش افتاد.
شیایائو در حالی که برای دوباره جنگیدن تلاش میکرد، به شدت قرمز شده بود.
یوان زونگ سعی کرد با لحن دلسوزانه ای شیایائو رو آروم کنه، "باشه، دستت تازه خوب شده، به خودت آسیب نزن."
شیایائو یادش اومد که این خودش بوده که اول شروع کرده، به خاطر همین بیخیال شد و با عصبانیت نشست و شروع به بازی کردن کرد. بعد از مدت کمی که از بازی کردن خسته شد، پیش یوان زونگ نشست و با دهانی که تا آخر باز شده بود توی گوش یوان زونگ فوت کرد و زمزمه وار گفت: "میخوای برات دوست دختر جور کنم؟"
یوان زونگ با چشم های ذغالیش به شیایائو نگاه کرد، "چرا؟"
شیایائو با لحن شادی گفت: "امروز وقتی داشتی اون مینا رو بوس میکردی، همه ی کارآموزهای زن داشتن با چشماشون میخوردنت. میدونی، یهویی خیلی دلم میخواد ببینم وقتی با یه زن میگردی چجوری میشی. اینکه بدن عضله ای تو با بدن نرم یه زن در ارتباط باشه، فقط فکر کردن بهش میتونه به شدت هیجان زدم کنه."
یوان زونگ چیزی نگفت. با دست بزرگش گردن شیایائو رو گرفت و کنار زدش.
شیایائو وقتی دید یوان زونگ عکس العملی نشون نمیده، بیشتر از قبل خوشحال شد.
بعد از ظهر، بعد از خوردن غذا، شیایائو رو کاناپه دراز کشید که بازی کنه. یوان زونگ بعد از دیدن این صحنه از عمد پرسید: "چرا هنوز اینجایی؟"
شیایائو نگاهش رو از روی آیپد به یوان زونگ تغییر داد.
"کجا برم پس؟"
یوان زونگ در حال خوردن یه گلابی گفت: "اگه نری من چطوری یه دوست دختر پیدا کنم؟"
اول، شیایائو جا خورد، ولی سریعا به همون حالت جسورانش برگشت. بعد از اینکه آیپدش رو تو کوله پشتیش گذاشت، با سرخوشی گفت: "وااااو... پس الان دیگه وقتشه که من برم!"
یوان زونگ هم سعی نکرد که جلوش رو بگیره، فقط یه گوشه ایستاده بود و از گلابیش لذت میبرد.
شیایائو نزدیکش شد و کنارش ایستاد و تظاهر کرد که ناراحته.
"دقیقا کجای این میوه ی ترش انقد خوشمزه اس که هر روز به جای شیرین هاش اینا رو میخوری؟"
یوان زونگ گلابی رو نزدیک دهن شیایائو گرفت و گفت: "اشتباه میکنی، این ها اصلا ترش نیستن. امتحان کن."
به نظر میومد شیایائو رفتن رو کاملا فراموش کرده بود و داشت با یه گاز بزرگ اون میوه رو میخورد. هنوز درست و حسابی نجویده بودتش که حالت چهرش عوض شد و چشماش پر اشک شدن.
تف بهش! مثل لیمو ترشه!
شیایائو انقدر ترشی حس میکرد که تصمیم گرفت دنبال یوان زونگ دور تادور اتاق بدوه، بدون اینکه بفهمه کوله پشتیش رو کاناپه برگشته بود. بالاخره شیایائو روی بدن یوان زونگ پرید و هردوشون روی کاناپه افتادن.
یوان زونگ در حالی که شیایائو کاملا روی بدنش قرار گرفته بود و دست هاش دور گردنش بودن، روی کاناپه دراز کشید.
"اینقدر ترش بود که دندون هام درد گرفتن."
یوان زونگ چیزی نگفت، فقط همونجا دراز کشید و به شیایائو نگاه کرد.
شیایائو زور بیشتری رو به دست هاش وارد کرد، و بدنش رو از قصد عقب تر برد، کاری کرد اون چیزی که بین پاهاش بود، عضو بزرگ یوان زونگ رو لمس کنه.
"گفتم گلابی حال بهم زدنت به دندون هام فشار آوردن. همش به خاطر گلابی های گندیده ی توئه!"
یوان زونگ باز هم ساکت موند و توی صورت جذاب شیایائو نفس نفس میزد.
"لعنت بهت، همین الان درستشون کن!"
چشمای یوان زونگ قرمز شدن، شیایائو رو محکم بغل گرفت و با دست های بزرگش گردن شیایائو رو گرفت و با زور پایین آوردش. حرارتی که بین لب هاشون بود سریعا به کل بدنشون منتقل شد. اون دو عضو بزرگی که چند لحظه ی پیش رو هم قرار گرفته بودن سریعا روی هم کشیده میشدن و بین پایین تنه هاشون با اشتیاق حرکت میکردن.
دست یوان زونگ به سمت باسن شیایائو حرکت کرد ولی با شدت پس زده شد.
"فشارش دادم درد گرفت؟"
وقتی یوان زونگ این رو پرسید، شیایائو با عصبانیت جواب داد: "معلومه!"
کمی بعد، ناله ی های آروم شیایائو اتاق رو پر کردن.
"آه... نمالش... فشارش نده..."
بعد از خلاص شدن از شر همه ی استرسی که تو هفته کشیده بودن و یه حموم حسابی، شیایائو به شدت احساس تازگی میکرد.
قبل از اینکه تو تخت برن، شیایائو از قصد نگاهی به بیرون انداخت و گفت: "تو اخبار گفتن تو مه ناخالصی هایی هست که واسه سلامتی مضره. اگه بعد از دوش گرفتن بری بیرون بیخودیه."
حالا دلیلش برای گفتن این حرف چی بود؟ اینکه بگه به خاطر این اینجا میمونم که تنبلیم میاد دوباره دوش بگیرم.
یوان زونگ فکر کرد؛ اگه میخوای خودت رو گول بزنی، کمکت میکنم. به خاطر همین چیزی نگفت. فقط تو سکوت به شلغم سفید کله شقش عشق ورزید.
شیایائو از روی عادت آیپدش رو برداشت که بازی کنه. وسط جای حساس بازیش، آیپد یهویی داغ شد و خاموش شد. شیایائو شوکه شده بود. بهتره بازیم رو سیو کرده باشی آیپد جان! وگرنه همه ی اون مراحلی که رفتم میپرن.
واقعیت مثل یه چاقو تو گلوی شیایائو بود. نه تنها سیو بازیش، بلکه خود بازی هم پاک شده بود.
مغز شیایائو هم درست مثل بازی پاک شد.
یوان زونگ متوجه حالت عجیب صورت شیایائو شد، "چی شده؟"
شیایائو زیرلب گفت: "نباید به شوان دایو اعتماد میکردم. گفتش این آیپد خیلی پیشرفته س و میتونه بازی های سنگین رو اجرا کنه. حالا ببین چیشد؟ خدایا کل زحماتم به چوخ رفت..."
شیایائو به یوان زونگ پشت کرد و شروع کرد برای خودش غر زدن.
در واقع یوان زونگ خیلی رو این که شیایائو هرروز با آیپد بازی میکرد گیر بود، چون نه تنها زمان با هم بودنشون رو کم میکرد، بلکه به این خاطر که اون آیپد از طرف شوان دایو بود. ولی وقتی یوان زونگ میدید که شیایائو هرروز آیپدش رو دستش میگیره و اونقدر جدی بازی میکنه که مردمک چشماش حتی تکون هم نمیخورن، و الان که از زندگی هم نا امید شده بود، به شدت ناراحت میشد.
یوان زونگ دستش رو داخل پیرهن شیایائو کرد و کمرش رو خاروند.
بعضی وقت ها شیایائو با اینکه کمرش نمیخارید هم، وقتی یکی میخاروندش احساس خوبی بهش دست میداد. به علاوه، هربار که یوان زونگ پشت شیایائو رو میخاروند، بعد یه مدت خوابش میبرد.
طبق انتظارش، شیایائو خوابید.
یوان زونگ آیپد شیایائو رو برداشت.
نصف شب، شیایائو یهویی به خاطر نور کمی که کنارش افتاده بود از خواب بیدار شد و با چشمای خواب آلودش یوان زونگ رو دید که در حال سیگار کشیدن داره تو آیپدش دنبال چیزی میگرده.
معمولا تو واحدشون، شیائوهویی و شانگ تیان آیپدش رو میگرفتن تا بازی کنن، به خاطر همین شیایائو فکر کرد که یوان زونگ هم داره همین کار رو میکنه، به خاطر همین اهمیتی نداد و به خوابیدن ادامه داد.
صبح وقتی شیایائو بیدار شد، دوباره یاد بازی از دست رفته ش افتاد و ناراحت شد. هنوز بیخیال نشده بود، به خاطر همین دوباره آیپد رو برداشت، و وقتی حس کرد گرمه فکر کرد به خاطر پتوئه و اهمیتی نداد. هرچند، وقتی بازی رو باز کرد، اون قسمتی که از دست رفته بود به طرز معجزه آسایی برگشته بود.
"آه! پس به خاطر اروری چیزی بوده که امروز درست شده؟"
نه... شیایائو متوجه شد که اون قسمتی که برگشته بود اون قسمتی نبود که خودش داشت بازی میکرد. هنوز یکم دیگه مونده بود، پس ارور نبوده.
شیایائو یهو یادش اومد که دیشب یوان زونگ داشت با آیپدش یه کارهایی میکرد. به نظر میومد قبل از اینکه اون ساعت بیدار شه واسه مدت زمان زیادی خوابیده بوده. شیایائو با دستش گرمای آیپد رو چک کرد، بعد ساعت خاموش شدنش رو چک کرد، ساعت 5:40 بود. الان ساعت هفت نشده بود.
تقریبا یه شب کامل...
شیایائو واقعا نمیدونست کسی مثل یوان زونگ که هیچی در مورد وسایل الکترونیکی نمیدونست چطور تونسته بود این بازی رو یاد بگیره و تا اینجا بازیش کنه.
شیایائو چند لحظه همینطور گیج مونده بود، بعد یهویی آیپد رو باز کرد و بازی رو پاک کرد.
بعد با تنبلی به سمت در دستشویی رفت، آیپدش رو بالا گرفت و پرسید: "دیشب بهش دست زدی نه؟"
یوان زونگ داشت ریشش رو اصلاح میکرد و نه تاییدش کرد و نه تکذیب.
شیایائو نفسش رو به سردی بیرون داد و پیش یوان زونگ رفت و با لحن قاطعی گفت: "میدونی چیه، تصادفی بازیم رو پاک کردی."
یوان زونگ یکم از خمیر ریش رو به صورت شیایائو مالید و بدون هیچ حرفی اونجا رو ترک کرد.
 

ادامه دارد...‼️

Translator: narcissus
Editor: shin

♣️منتظر ووت ها و نظرات دوست داشتنی شما هستیم♠️

♣️منتظر ووت ها و نظرات دوست داشتنی شما هستیم♠️

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

اختصاصی چنل boy_loves

Advance Bravely (Persian Translation)Where stories live. Discover now