chapter 83

280 43 13
                                    

🔅چپتر هشتاد و سوم🔅

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

🔅چپتر هشتاد و سوم🔅

~یه حکیم ترجیح میده بمیره تا اینکه مورد تمسخر قرار بگیره~

🌈🌈🌈🌈🌈🌈

درست بعد از اینکه شوان دایو، وانگ زی شویی بسته شده رو به خونه آورد، یه تماس ناگهانی مجبورش کرد به ما سائو بره. یک هفته بعد بود که بعد از رسیدگی به کارهاش برگشت.

شوان دایو قبل از اینکه بره، وانگ زی شویی رو تو یه اتاق تاریک حبس کرده بود و پنج شش تا نگهبان براش گذاشته بود که نوبتی مراقبش باشن.

در طول این یک هفته، زندگی وانگ زی شویی تو همین اتاق تاریک خلاصه میشد. هر روز سه وعده ی غذایی براش آماده میشد. اونجا هیچ فرقی با زندان براش نداشت، تنها نکته ی قابل توجهش این بود که دیگه لازم نبود با کس دیگه ای تو یه اتاق باشه، رفتارشون اینجا بهتر بود و همچنین بی سر و صداتر هم بود.

شوان دایو در طول سفرش، تمام فکر و ذکرش پیش وانگ زی شویی بود. اون هرروز چند بار با نگهبان ها تماس میگرفت که مطمئن باشه زندانیش فرار نکرده. و درست لحظه ای که کارش تموم شد، سریعا بلیط برگشتش رو خرید.

وقتی رسید خونه، بدون اینکه لباس هاش رو عوض کنه، اولین کاری که کرد این بود که نگهبان های وانگ زی شویی رو صدا کنه و بازجوییشون کنه.

"این چند روز چطور بوده؟ براتون دردسر درست نکرده که؟"

شخص مسئول گفت: "نه، برخلاف انتظار کار خاصی نکرد. حتی غر هم نزد."

شوان دایو پوزخندی زد، "معلوم نیس باز چه بازی ای رو شروع کرده."

"من دوبار رفتم چکش کنم. حالش خیلی خوب بود. حتی ازم سیگار هم خواست. من یکم دلم نا آرومه. میدونین، وقتی یه آدم معمولی تو همچین شرایطی زندانی بشه، اینکه هرروزش رو بدون هم صحبت بگذرونه، هیچ اطلاعی از بیرون نداشته باشه، حتی نتونه بره بیرون بگرده، قطعا طرف دیوونه میشه. ولی این یارو قشنگ برعکسه. اون میتونه تمام بعدازظهر رو با بازی کردن با یه سری حشره بگذرونه."

شوان دایو کفش هاش رو عوض کرد، "ولی تو نمیتونی اون رو با آدم های نرمال مقایسه کنی. این کار اشتباهه. چون اون اصلا نرمال نیست!"

Advance Bravely (Persian Translation)Where stories live. Discover now