chapter 25

337 58 7
                                    

🔹️چپتر بیست و پنجم🔹️

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

🔹️چپتر بیست و پنجم🔹️

"کمی محبت زیر بارون"

🟥🟧🟨🟩🟦🟪

 
بعد از 10 ثانیه، جنایتکار که قدرتی براش نمونده بود از هوش رفت.
شیایائو بالاخره نفس راحتی کشید و خودشو جمع و جور کرد یوان زونگ برای امنیت بیشتر اونو روی زمین نگه داشت، که ناگهانی بلند نشه. بعد یوان زونگ اطرافو کاملا چک کرد و دو گیره پیدا کرد و اونارو داخل جیبش گذاشت.
شیایائو در حالی که به پنجره ضربه میزد گفت: "میتونی حالا منو بیرون بیاری؟"
هر چند، یوان زونگ اونو نادیده گرفت. اون جنایتکارو گرفت و به سمت نزدیکترین ماشین برد و اونو با طنابی که از قبل آماده کرده بود بست، در آخر اونو داخل صندوق عقب انداخت.
تا زمانی که ترتیب همه چیزو نداده بود یوان زونگ به سمت پنجره ی اتاق شیایائو برنگشت.
تنها تصویری که شیایائو از پنجره مات اتاق میتونست ببینه تصویر یک مرد عضله ای قد بلند بود که زیر باران میدوید، ناگهان پنجره باز شد. شیایائو پرسید: "اون کجاست؟"
"بستمش. فردا میبرمش اداره پلیس تحویلش میدم." اون تفنگ و گیره هارو داخل انداخت.
شیایائو اونارو گرفت ولی راضی نشده بود. با عصبانیت به یوان زونگ خیره شد، "به چه حقی درو روم قفل کردی، ها؟ فکر کردی کی هستی؟ یه کله گنده؟ چه غروری داری! فکر کردی میتونی یه نمایش یه نفره ترتیب بدی در حالیکه همه ی آدم بدا رو یکی یکی میزنی و قهرمان بشی، ها؟ مادرجنده من توی این جهنم پلیس واقعیم. کی بهت اجازه داده توی شغل من دخالت کنی، ها؟!!"
در جواب آتش تند شیایائو، یوان زونگ به آرومی جواب داد: "من فقط نمیخواستم تو خیس بشی."
شیایائو سر جاش یخ زد. خیلی چیزا میخواست بگه اما به نظر میرسید نمیتونست کلماتو پشت سر هم ردیف کنه.
"مچ دستات چطوره؟ هنوز درد میکنن؟"
شیایائو زیر لب جواب داد: "اونا خوبن... درد از بین رفته."
"مچتو نشونم بده."
"چرا؟"
یوان زونگ به شیایائو شانس مقاومت نداد، بازوی اونو گرفت و از پنجره بیرون کشید. دوباره شک کرد و دوباره پرسید: "مچت واقعا خوبه؟"
بدون اینکه منتظر جواب شیایائو بمونه، یوان زونگ دستاشو جوری محکم تر گرفت، که انگار به نسبت دفعه قبلی خیلی قدرتمندتر بودن.
اون واقعا عاشق نگاه خشمگین شیایائو بود. یوان زونگ با ملایمت لبخند زد و گفت: "خوابای خوش ببینی."
پنجره رو به هم کوبید ،آب روی صورتشو پاک کرد و به سمت ماشین رفت.
یک بار دیگه شیایائو سعی کرد پنجره رو باز کنه. اون این دفعه... باز هم موفق نشد.
قدرت دست یوان زونگ واقعا شوخی نبود. زمانی که بالاخره دستای شیایائو توانایی حرکت خودشو به دست آورد، بارون آروم شده بود.
شیایائو هنوز میتونست غر بزنه اما همچنان از وقتش برای شستن و خشک کردن لباسای یوان زونگ گذروند، اونارو داخل یک کیف گذاشت و بیرون برد.
یوان زونگ به صندلی ماشین تکیه داده بود، خوابیده بود. تا زمانی که صدایی شنید. پلکای اون کمی تکون خورد، سایه ای تاریک به پنجره ماشینش نزدیک شد.
"اوی، اینا مال توئه."
یوان زونگ کاملا خیس بود، بنابراین لباسای گرم و با عطری تازه که به اون نزدیک شدن قلب اونو آب کردن.
درحالیکه یوان زونگ لباس میپوشید، شیایائو از عمد روشو برگردوند. وقتیکه یوان زونگ کارشو تموم کرد، لباسای خیسو به شیایائو داد.
شیایائو به سرعت متوجه شد همه چیز اونجا بود به جز شورت.
اون قصد نداشت که بپرسه ولی اینکه چرا اون لباس زیر خشک و کاملا تمیزو کنار گذاشته بود و شورت قبلی که کاملا خیس بود رو نگه داشته بود آزارش میداد.
"چرا شورتتو عوض نکردی؟"
"میخوای پسش بگیری؟"
شیایائو غر زد: "برای خودت نگهش دار."
یک لبخند کوچک روی لب یوان زونگ نقش بست. "برو بخواب"
شیایائو ثابت سر جای خودش ایستاد.
"تو باورم نکردی! میخوام توی ماشین بِکِشمت و بکنمت."
تقریبا سریع، شیایائو در ماشینو بست و عصبی فرار کرد.
یوان زونگ اونو تماشا کرد، *نمیتونست به خودش کمک کنه، حس میکرد پروانه ها ته دلش بال میزنن. (*یه اصطلاحه به معنای اینکه دیگه عاشق شد رفت🙂)

ادامه دارد...‼️

Translator: Dr.Lecter
Editor: shin

♣️منتظر ووت ها و نظرات دوست داشتنی شما هستیم♠️

♣️منتظر ووت ها و نظرات دوست داشتنی شما هستیم♠️

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

اختصاصی چنل boy_loves

Advance Bravely (Persian Translation)Where stories live. Discover now