chapter 38

303 48 1
                                    

🌙چپتر سی و هشتم⭐

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

🌙چپتر سی و هشتم⭐

¤ دعوا بدون پشیمونیه جناب شوان ¤
 
 
 🌠🌠🌠🌠🌠🌠


شیایائو از طریق هل دادن جمعیت به جلو حرکت میکرد، میترسید بقیه علاوه بر شوان دایو صدمه ببینن، دعوا داشت هرلحظه بدتر میشد، و وقتیکه از کنترل خارج شد و مجبور شدن از در اجبار وارد بشن، اونیکه از همه وضعش بدتر بود قطعا شوان دایو بود، به سرعت خودشو کنار شوان دایو انداخت، اونو از پشت بغل کرد، با مچ دستش گردن دایو رو به سمت پایین خم کرد، در عین حال وسیله رو از مشتش قاپید.
شیایائو با عصبانیت کنار گوش یوان دایو فریاد زد: "خل شدی؟؟"
شیایائو با فریاد زدن این حرفا میخواست شوان دایو رو به خودش بیاره و در عین حال به بقیه هشدار میداد خودشونو بکشن کنار و از دوستش دور بشن.
برادرمه، هرغلطیم کرده باشه مسئولیتش به گردنه من جرئت نکنین بهش صدمه بزنین.
"کی خل شده؟"
شوان دایو با چشمای به خون نشسته به شیایائو اخم کرد.
"چطور میذاری بزنتت؟ فکر کرده خره کیه؟ مگه باسنت شوخیه که هروقت دلش بخواد بزنه بهش؟"
شیایائو هم متقابلا فریاد زد: "این جز آموزشه!"
"توی آموزش هرکیو که دلت خواست میتونی بزنی؟ فکر کردی من احمقم؟ همش تقصیر اون آشغال بود که اومد سر راهت، اما تو بودی که آسیب دیدی؟"
شوان دایو به مربی ای که شیایائو رو زده بود اشاره کرد و با صدای بلند شروع به فحش دادن کرد: "فکر کردی رئیسی؟ هرکیو که دلت خواست بگیری بزنی! اومدیم اینجا و همون اول کار همه چیو نشونت دادم و هنوزم رئیس بازی در میاری؟"
چینی اون مربی خارجی عالی بود پس همه ی فحشای شوان دایو رو میفهمید و البته که همه ی عصبانیتشو شامل میشد. مشتشو آورد بالا تا دهن شوان دایو رو صاف کنه که با یه حرکت یوان زونگ متوقف شد.
"لعنت بهت بسه دیگه!" شیایائو مستقیما شوان دایو رو به سینش چسبونده بود.
شوان دایو نفس نفس میزد، نگاه بُرندشو قطع نکرد و فقط اون رو از اون مربی به یوان زونگ داد.
"بذار یچی بهت بگم! اینکه بخوای به وسایل خودت ضرر بزنی به من مربوط نیست! اما وقتی با من در بیوفتی، کل این کمپانیو باید جمع کنی و بای بای! بقیه رو میزنی؟ وقتشه خودتم یکی بخوری!"
یوان زونگ یک کلمه هم به زبون نیورد و اون نگاه به برندگی چاقو توسط شیایائو قطع شد.
شیایائو دستشو سفت تر کرد و جوری شوان دایو رو گرفت که انگار زندگیش به اون بستگی داره، فشارش داد که دهنشو ببنده و سعی کرد اونو از معرکه فاصله بده.
وقتیکه قدم بیرون گذاشتن، شیایائو از کنار یوان زونگ گذشت، نگاه شیایائو ناگهان به نگاه یوان زونگ گره خورد. تا وقتیکه موفق شد شوان دایو رو به سلامت از اونجا خارج کنه.
یوان زونگ درخشش فولاد رو یه لحظه تو چشمای شیایائو دید، درست مثل اردک مادری شده بود که تا پای جونش میخواست از بچش محافظت کنه. اگه اون لحظه یه قدم به شوان دایو نزدیک میشد قطعا به معنای آسیب زدن به شیایائو بود.
اصلا بخاطر همون دلیل کوچیک که ممکن بود احساس بدی برای شیایائو ایجاد بشه، حتی اگه صورتشو لت و پار میکردن اون چیزی نمیگفت.
حتی یه لحظه هم طول نکشید که کلماتی از سر ناامیدی و عصبانیت پخش شد.
"چطور میتونیم بذاریم همینجوری بره؟ پس تکلیف این وسایل چی میشه؟ بذاریم همینجوری از خودشون باشن؟"
"کی فکر میکرد همچین دیوونه بازیایی از خودش در بیاره؟ چی میشه اگه خانوادش با اصل و نسب باشن؟"
"..."
یوان زونگ اطراف دوری زد و به بقیه گفت: "ادامه بدید..."
اونایی که میخواستن داد و قال راه بندازن با دیدن واکنش یوان زونگ ساکت شدن و به کارشون مشغول شدن.
وقتیکه شیایائو سوار ماشین شد، برگشت تا از شوان دایو سوال بپرسه.
"نگاه کن چیکار کردی! همه ی اینا فقط بخاطر یه ضربه؟ ارزششو داشت؟ همه تو زندگیشون کتک میخورن."
شوان دایو بدون پشیمونی جواب داد: "کتک خوردن بقیه به من ربطی نداره، اما کسی نباید به تو یکی دست بزنه!"
شیایائو نمیدونست چیکار باید بکنه.
احساساتی بشه یا عصبانی، مزه ای که فرو بردنش سخت بود. سیگاری بیرون آورد و توی اون موقعیت وحشتناک آتیشش زد.
شوان دایو ادامه داد: "یادته؟ وقتی جوون تر بودیم، حواسم به هرکس که دست روت میذاشت بود، الانم همینطوره، حتی اگه بزرگم شده باشیم. هیچکس به هر دلیلیم شده باشه حق نداره حتی یه تار مو از سرت کم کنه."
"خودم میتونم مراقب خودم باشم! نیازی به یه نفر دیگه ندارم."
"اما تو از من سفید تری."
شیایائو پوکر شد: "چی کار سفید بودن من داری؟"
شوان دایو جواب داد: "تو خیلییی سفیدی، بقیه جرأت میکنن بهت زور بگن."
شیایائو با عصبانیت ته سیگارشو بیرون پرت کرد، به پشتی صندلی ماشین تکیه داد و هیچی نگفت.
شوان دایو به چرت و پرت گفتن با خودش ادامه داد: "از طرف دیگه اون پیرمرد همش بهت زل زده بود! اصلا حس خوبی نداشتم!"
"پیرمرد؟" چشمای شیایائو به یه خط صاف تبدیل شدن.
شوان دایو جواب داد: "آره همون رئیسشون یوان یا همچین چیزی."
پیرمرد.. شیایائو فوری چشماش گشاد شد، "اینقدر پیر بنظر میرسه؟"
شوان دایو ابروهاشو بالا انداخت: "از اینکه بگم پیره خوشت نمیاد؟"
"اینجوری نیست، داشتم به این فکر میکردم که اون فقط سی سالشه، زیادم از ما بزرگتر نیست. اون با دستای خالی این کارو شروع کرده، کمپانیش خیلی وقت نیست که افتتاح شده حتی همین سالای اخیرم سختیای زیادی کشیده، اما اصلا میدونی با اینحال چه آدم خیریه؟"
شوان دایو نفسشو بیرون داد: "فکر میکنم دلایلت اصلا هم کافی نیست، باید اونجارو آتیش بزنم!"
شیایائو میدونست هرچیم بگه شوان دایو هیچ اهمیتی نمیده، از همون بچگی همینجوری بود. کافی بود یه چی پیدا کنه که ازش خوشش نیاد و بدون صبر میزد اونو نابود میکرد.
بعد از چندلحظه سکوت شوان دایو گفت: "اون مربیه خارجیه بدجور زد داغونت کرد، شلوارتو بکش پایین ببینم ورم کرده!"
شیایائو پیشونیشو چین داد: "کدوم احمقی وسط روز شلوارشو میکشه پایین؟ دیوونه شدی؟"
"چه اشکالی داره؟ فقط ما دوتاییم!"
شیایائو با قدرت گفت: "بازم!!"
شوان دایو با دیوثی نیشخندی زد: "کی بود که کل روز رو توی خونم کون لخت میگشت؟ چند بار اون مرغکتو مالوندم، چرا اینقدر خجالت میکشی؟"
"اون مال بچگیمون بود، وقتیکه حتی اونجامون یه موهم نداشت، اما الان فرق داره!"
شوان دایو گفت: "مشکلی نیست، به موهاش نگاه نمیکنم، فقط اونجایی رو که زد."
"..."
"فقط یه کوچولو بکش پایین! یه کوچولوی کوچولو!"
شیایائو دیگه نتونست تحمل کنه، نفس عمیقی کشید و فریاد کشید: "گاله رو ببند!"
بعدم پاشو روی گاز کوبید و تو افق محو شد.
 

ادامه دارد...‼️

Translator: Hasti
Editor: shin

♣️منتظر ووت ها و نظرات دوست داشتنی شما هستیم♠️

♣️منتظر ووت ها و نظرات دوست داشتنی شما هستیم♠️

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

اختصاصی چنل boy_loves

Advance Bravely (Persian Translation)Where stories live. Discover now