chapter 06

420 74 10
                                    

EP: 6

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

EP: 6

"اولین نبرد"

.

.
.

بخاطر یه مسائل عجیبی، شیایائو حس میکرد که داره توسط یه مجرم که آمادس اونو بدزده و برای آزادیش یه پول هنگفتی طلب کنه داره تعقیب میشه.

بخاطر همین، وقتیکه عصر به پایان رسید توی ایستگاه پلیس موند و تخلفات دوسال گذشته رو چک کرد تا بتونه هر فردی که شباهتی با یوان زونگ رو داره پیدا کنه.

با اینحال، از پرونده های بزرگ تا یه پرونده ی ساده ی دزدی دوچرخه رو بررسی کرده بود هیچی گیرش نیومده بود. درحقیقت هیچ چیز که مربوط به اون مرد زمخت که بوی ریاست ازش ساطح میشد پیدا نکرده بود.

بعد از یه روز پر از دلواپسی شایائو اصول اخلاقیشو کنار گذاشت و به بیشتر از ده بادیگارد خبر داد.

بادیگاردا از سرکار تا خونه اونو در یک ماشین همراهی میکردن. وقتیکه ماشین پیچید شیایائو ناگهان از پنجره با یه چشمای ترسناک ملاقات کرد.

"وایسا!" شیایائو به راننده گفت.

به همون سرعت ماشین کناریش هم متوقف شد. شیشه ی ماشینو پایین کشید.

یوان زونگ هم بهش زل زد، چشماش درست مثل یه چراغ قوه میدرخشید.

"زل زده! هنوز اینقدر رو داره که زل بزنه؟ برو زل بزن به ننت!"

شیایائو تو سرش فحشای خیلی بدی نسار اون کرد، بعدش درحالیکه هنوز سعی میکرد خونسردیشو حفظ کنه، گفت: "اونو برای من بیارین!"

بیشتر از ده تا بادیگارد از ماشین پیاده شدن.

"تن لشتو بیار پایین!" رئیس گنگ فریاد کشید.

برخلاف انتظار علاوه بر یوان زنگ دومرد دیگر از کمپانیش هم داخل ماشین بودن. اونا بعدش از شنیدن اون صدا از ماشین پیاده شدن. هردو مرد موهای کوتاه سیاه و هیکل قوی داشتن.

"گفتیم اون مرتیکه بیاد نه شما جوجه ها! "یکی از بادیگاردای شیایائو گفت.

یکی از رقباشون جواب داد: "قبل از اینکه درخواست دیدن رئیسمونو داشته باشین نشون بدین چند مرده حلاجین."

Advance Bravely (Persian Translation)Where stories live. Discover now