تهیونگ پوزخندی زد و دست هاشو روی میز به هم گره زد
_ لی دونگ ووک !
ابرویی بالا انداخت و لبخندی زد
_ ازم می خواین چی کارش کنم گوسپادین؟
دختر دستی به خز سفید رنگ دور شونه های لختش کشید و با صورت بی حسی جواب داد
* کلید رسیدنبه جیسو اونه .... چرا به سئول دعوتش نمی کنی ؟
_ این الان یک دستور بود یا یک پیشنهاد؟
دختر از جاش بلند شد و پوشه ای روی میز گذاشت
* ترخیص بارچند تنی عزیزت توی بلاروس فقط گیر یه تماسه جناب کیم ... روششو می ذارم به عهده خودت ... فقط تا قبل از زمانی که بهت گفتم اون دخترو برام بیار
پوزخندی زد و پوشه رو بین انگشت هاش گرفت
_ چیزی که باید بهش توجه کنید گوسپادین ...
ازجاش بلند شد و با لبخند گرمی جلوی دختر ایستادلحن تاریک و کنایه آمیزشو حفظ کرد و دستاشو پشت کمر خودش گذاشت_ اینه که ... اونی که نیاز مند کمکه من نیستم بانوی جوان اون ...توی صورت دختر که از تعجب ابرو هاش بالا رفته بودن خم شد و به آرومیزمزمه کرد
_ شمایین
* منظورت چیه؟؟
عقب کشید و همونطور که به سمت بار کوچیک گوشه اتاق میرفت تا برای خودش کمی واین بریزه توضیح داد
_ بلاروس تا سئول مسیر طولانی بوده .... وظایف سختتونرو رها کردین و تا سئول اومدید ... فقط برای ملاقات با من؟ تهدید گوسپادین پارک رو نادیده گرفتید؟ خارج شدنتون از بلاروس خطرات خودشو داره
جنی نفس حرصیکشید و به مردی که سرخوشانه قالب های یخ رو توی شات می ریخت خیره شد
* یه کلمه بگو چی می خوای کیم
لبخندشو بیشتر کرد و سمت جنی که حالا از نگاهش آتیش می بارید برگشت
_ اون دختر ... یه چیزی با خودش داره ... تراشه ای که یک بار باعث جنگ داخلی شد ... تراشه بدردم نمی خوره اما شما بشدت نیاز مندش هستین بانو ... و تراشه؟ می خواید بدونید کجاست؟
* این امکان ن..نداره
_ فراموش کردید من چطور کار می کنم؟ بهتون می گمتراشه کجاست البته بعد از این که تماس گرفتید و بار من ترخیص شد
دختر فحشی زیر لب داد و با حرص گوشی طلایی رنگش رو از کیفش بیرون کشید
تماسی گرفت و به زبان روسی فریاد هایی کشید
تهیونگ شاتش رو روی میزش گذاشت و دست هاشو توی جیب شلوارش گذاشت
تماس که قطع شدجنی با حرص روی زمین ضرب گرفت و به چشمای منتظر و آروم تهیونگ خیره شد
YOU ARE READING
Crime
Fanfictionگاهی خالق و مخلوق داستانی متفاوت خواهند داشت جنایت می تواند یک قداست باشد حقیقت یک مفهوم تحریف شده بیش نبود به مانند مذاهب و خالق مخلوقش را ستایش کرد