ده روز از روز با شکوهی که جونگکوک به تازگی متوجه شد چرا میساکی حرف نمی زنه گذشته بود و از همون روز با پادر میونی تهیونگ و دادن قول یک روز طولانی در شهربازی میساکی راضی شد تا برادرش رو برای فریادی که سرش کشیده بود ببخشه و درست از همون لحضه یه ریز از گردن برادرش آویزون بود و مدام گونه های جونگکوک رو پر از بوسه می کرد
طی ده روز گذشته هنوز هم موفق نشده بود تهیونگ رو راضی به برگزاری جلسه مشاوره کنه و عملا از روز تغییر این پسر جونگکوک از یه روانشناس تبدیل شده بود به مسئول دم کردن قهوه برای خوده شخص جناب کیم و البته نمی شد از تبدیل شدنش به کتاب خوان شخصی ایشون هم چشم پوشی کرد
در سمت دیگه پسر بزرگ تر روز های بیشتری رو درگیر شرکت و کارخونه ها بود و این باعث می شد دیدار کمتری با میساکی و جونگکوک داشته باشه اما به هرحال قرار نبود از سهمیه یه فنجون قهوش و پونزده صحفه کتاب بگذره و فرقی نمی کرد چه ساعتی به خونه برگرده جونگکوک مجبور بود براش قهوه درست کنه و حینی که اون قهوش رو می نوشه براش پونزده صحفه از یک کتاب رو بخونه
خودکارش رو توی دستش چرخوند و نگاه کلافه ای به عقربه های ساعت انداخت
انگار امروز به هیچ وجه قصد تموم شدن نداشت و تهیونگ محکوم بود که تا آخر تایم پشت میزش بشینه و پرونده های مختلف رو بررسی کنه
از جاش بلند شد و بعد از چرخ کوچیکی توی دفترش به سمت کشوی کنار میزش رفت با احتیاط کشو رو باز کرد و پاکت طلایی رنگ رو بیرون کشید
دعوت نامه ای که کیم لعنت شده بهش داده بود و مربوط به ماه دیگه بود , اصلا چطور باید شرایطو کنترل می کرد و جونگکوک رو راضی به همراهی ؟
پوف کلافه ای کشید چنگی به موهای سیاهش زد و در نهایت دستش رو پایین آورد
صدای زنگ موبایلش توجهش رو جلب کرد
هیچ شماره ای روی اسکیرین نمایان نبود پس مطمئنان تماس یک تماس کاری ساده نبود
_ بله؟
* سلام جناب وی مشتاق دیدار
با تعجب گوشی رو از گوشش فاصله دادو بهش خیره شد دوباره گوشی رو سرجاش برگردوند
* حتما داری می پرسی من کیم ها ؟
_ ادب حکم می کنه اول خودتو معرفی کنی بعد مشتاق دیدار باشی
صدای خنده کوچیکی شنید
* می خوای بگی به این زودی شریک چندین ساله ژاپنیت رو فراموش کردی ؟
_ شینجی هانوتو
* بینگو!!
_ چی می خوای ؟
* من چیزی نمی خوام می دونی فقط زنگ زدم حالتو بپرسم از یه دوست قدیمی شنیدم که دچار یه اختلال غریب شدی .....بهش چی می گفتن ؟ ......چند شخصیتی؟ دی آی دی؟ می خواستم ببینم حال شریکم خوبه یا نه
YOU ARE READING
Crime
Fanfictionگاهی خالق و مخلوق داستانی متفاوت خواهند داشت جنایت می تواند یک قداست باشد حقیقت یک مفهوم تحریف شده بیش نبود به مانند مذاهب و خالق مخلوقش را ستایش کرد