جیهوپ _ خبری از پدرم آوردی؟
* خبرای خوبی ندارم
پسر شونه ای بالا انداخت
جیهوپ _ هیچ وقت نداشتی
* پدرت ... ت..تومور مغزی داره
پسر تک خنده ای زد و به سمتش برگشت
جیهوپ _ از شوخیت خوشم نیومد هاناشی
مرد نفس عمیقی کشید و برای نشون دادن جدیتش به چشمای شفاف پسرک خیره شد
* پدرت تومور مغزی داره سه روز پیش دکترا تشخیصش دادن
جیهوپ _ بهم نگو که حالا می خواد نقش پدرای خوبو برام بازی کنه
* فقط می خواد که برگردی پیشش و اداره کارارو به دست بگیری
جیهوپ از جاش بلند شد و قهوه توی دستش رو با شدت به سمت زمین پرت کرد
جیهوپ _ برگردم ؟ از کجا برگردم ؟ از ماموریتی که خودش بهم داد و سال های زندگیمو به گه کشید ؟ دیگه شریکی نمی خوام که بخاطرش این همه عذابم داده ؟
بلند خندید و عقب رفت
جیهوپ _ بهش بگو اگر هوسوک برگرده خونه فقط برای فرستادنت به اون دنیا میاد
* زود جوش نباش هوسوک می دونی که بعدا پشیمون می شی
جیهوپ _ کسی که خانواده ای برای عشق و محافظت نداره چیزی برای از دست دادن نداره که بفهمه پشیمونی یعنی چی
قدم قدم عقب رفت و با حرص مسیر برگشتو در پیش گرفت
عالی بود حالا باید تقاص یک هفته خوش گذرونی گاه و بی گاهشو با یونگی پس می داد ؟
------------------------------------------------------------------------------------------------------
عصبی بود و نمی دونست چطور باید عصبانیت خودشو کنترل کنه
حس این که گول خورده بود و احساساتش آسیب دیده بودن اونقدر آزارش می دادن که می خواست خودشو از بالای اون پل پایین پرت کنه
به صحفه موبایلش خیره شد و با دیدن اسم سانشاینی که کنارش قلب سیاه رنگی می درخشید لعنتی به خودش و افکار پوچش فرستاد
فقط پیامی با مزمون : بیا کنار رودخونه هان : برای پسری که تا قبل از تماس اون ناشناس دوست داشت فرستاد و منتظر به کاپوت ماشینی که هدیه همون پسر بود تکیه داد
فلش بک
روی پشت بوم قدم گذاشت و برای چنتا از کارمند هاش که بهش احترام می ذاشتن سری تکون داد
به سمت قسمت خلوت تر رفت و دست هاشو توی جیبش گذاشت
با ویبره رفتن گوشیش و آلارم دادن ایرپاد توی گوشش دکمه وصل تماس رو زد و به صدای نااشنایی که توی گوشش پیچید گوش کرد
YOU ARE READING
Crime
Fanfictionگاهی خالق و مخلوق داستانی متفاوت خواهند داشت جنایت می تواند یک قداست باشد حقیقت یک مفهوم تحریف شده بیش نبود به مانند مذاهب و خالق مخلوقش را ستایش کرد
تو چی کار کردی؟
Start from the beginning