نگاه لی ژن ژن به طرز عجیبی تیز بود و همه ی حالتای صورت شیایائو رو از اون سمت میز هم متوجه میشد.

وقتی هرسه نفرشون نشستن، یه گارسون به سمتشون اومد.

شیایائو گفت: "قهوه لطفا."

پنگ ژه اضافه کرد: "دو فنجون قهوه لطفا." بعد به سمت ژن ژن برگشت و پرسید: "تو چی میخوای؟"

پنگ ژه جواب داد: "5100 میلی لیتر آب معدنی به دست اومده از یخچال های طبیعی"

پنگ ژه خنده ی آرومی کرد و گفت: "چرا فقط نمیگی آب تصفیه شده میخوای؟"

"چطور میتونی مقایسشون کنی؟ این آب معدنی واسه انعطاف پذیری پوست خوبه، آب تصفیه شده میتونه همینکارو بکنه؟"

شیایائو یبار دیگه نگاه غیر دوستانه ای به لی ژن ژن انداخت.

وقتی گارسون رفت، پنگ ژه از قصد انگشت اشارشو به سمت شیایائو گرفت و از لی ژن ژن پرسید: "هه، داداشم خوشتیپه؟"

لی ژن ژن نگاهی به شیایائو انداخت و بی هدف گفت: "بدک نیست، حداقل شبیه آدمه."

شیایائو معمولا اهمیتی به نظر مردم در مورد ظاهرش و یا جوکای برادرش نمیداد، پس چرا الان نظر لی ژن ژن اذیتش میکرد؟

پنگ ژه از شیایائو پرسید: "اه راستی گفته بودی برات یه مشکلی پیش اومده، خب میشنوم."

شیایائو آهی کشید و گفت: "ولش کن، الان حوصلشو ندارم. واقعا نمیدونم از کجا شروع کنم، بیخیالش شو در مورد یه چیز دیگه صحبت کن."

لی ژن ژن به تلخی جواب داد: "مثل اینکه داری میگی من اینجا یه مانعم."

پنگ ژه زد روی رون لی ژن ژن و گفت: "اینقدر احمق نباش! از دهنش در رفت، وگرنه منظوری نداشت!"

لی ژن ژن گفت: "چرا زدی رو رونم حالا؟ ببین، واسه اینکه درست رفتار کنیم باید نقش هامون رو تو ذهنمون داشته باشیم، اینقدر شیطنت نکن، اگه یکی اینجوری ببینتمون چی؟"

پنگ ژه با این حرف به خودش جرئت بیشتری داد و در حالی که دستاشو روی کل بدن لی ژن ژن میکشید گفت: "شیطنت کردم که کردم. خب که چی؟ بنابراین دهنت باید بسته بمونه. چون میخوام همینجا بکنمت."

 لی ژن ژن از قصد ناله ای کرد که باعث شد شیایائو به شدت معذب و ناراحت بشه.

بعد از یکم سروکله زدن، لی ژن ژن یقه شو بالا کشید و ایستاد و گفت: "پس دیگه مزاحم مکالمه ی احساسیتون نمیشم. باید یه سر به اون مغازه ی نزدیک ایستگاه بزنم و یکم هم بدوم."

پنگ ژه گفت: "هرچی دوست داری بخر، شوهرت پولشو میده!"

بعد از گفتن این جمله، پنگ ژه برای مدتی اون لبخند منحرفانه رو روی صورتش نگه داشت و بعد به سمت شیایائویی که از چهرش مشخص بود اصلا خوب نیست، برگشت.

پنگ ژه شروع به توضیح دادن کرد: "همم... جدیدا چشمم یه دختری رو گرفته، و برای اینکه قلبشو به دست بیارم به ژن ژن گفتم که باهام رابطه داشته  باشه."

دهن شیایائو تکونی خورد: "تو و اون باهم رابطه دارید که مخ یه دخترو بزنی؟"

این دیگه چجوری منطق کوفتی ایه؟

پنگ ژه مستقیما جواب داد: "درسته! مگه نمیدونی؟ دخترا این روزا همشون ازین چیزا دوست دارن! وقتی مستقیما میرم سراغش حتی یه نیم نگاهم بهم نمیندازه ولی وقتی با ژن ژن ام همون لحظه نگاهش بر میگرده سمتم."

شیایائو همینجوری خشک شد.

پنگ ژه پرسید: "اوه راستی، چه بلایی سر تو اومده؟ الان که ژن ژن رفته میتونی بهم بگی."

شیایائو به آرومی سرشو تکون داد.

"هیچی!"

"هیچی؟"

"اره!"

 ادامه دارد...❗


Translator: Narcissus
Editor: shin

 
منتظر ووت ها و نظرات شما هستیم♠️

‼️اختصاصی چنل  boy_loves‼️

Advance Bravely (Persian Translation)Where stories live. Discover now