Part 36 ⚖

2.4K 405 271
                                    

2005/10/28

08:41 PM

-برکن بیکونس پارک-

- مالیان قبول کن که دوست پسرت یه لاشیه!

- نخیرم نیست!

- هست!

- میگم نیست!

تهیونگ که از جر و بحث بچگانه ی مالیان و جرج خنده اش گرفته بود بطری آبجوی توی دستش رو پایین آورد و رو به مالیان کرد:

- راست میگه دیگه... قیافه اش داد میزنه! حتی منم که فقط یک بار دیدمش فهمیدم!

جرج که از دفاع تهیونگ خوشحال شده بود از جاش بلند شد و در حالی که به سمت جعبه حاوی آبجو ها می‌رفت با هیجان گفت:

- بیا! دیدی فقط من این حرف رو نمی‌زنم! بابا یارو هر روز داره با یکی لاس می‍‌‌‌زنه!

- مالی پس فردا دوباره شکست عشقی بخوری من یکی نیستم اشکات و پاک کنم!

مالیان که حسابی از دست دوستاش حرصی شده بود، با حرف تام پشت چشمی براش نازک کرد و روش رو به سمت جمع برگردوند.

- شما همیشه در مورد همه همین حرف رو میزنید!

- و همیشه ام حرفمون درست از آب در میاد!

تهیونگ با جوابی که الکس به مالیان داد بود، نگاهش رو از انعکاس شعله های آتش توی چشم های جونگکوک که از سر شب توی خودش رفته بود و صحبتی نمی‌کرد‌، گرفت و به سمت حلقه دوستانه اشون برگشت.

- سلیقه ات تو پسرا افتضاحه مالی، چجوریه که همیشه جذب آدمای عوضی می‌شی؟

مالیان کلافه از ادامه دار شدن این بحث دستی توی موهاش کشید و بطری توی دستش رو کنار پاش روی زمین گذاشت.

- وای می‌شه موضوع بحث و عوض کنید؟ اصلا تو که انقد تو این زمینه تخصص داری چرا اینهمه وقته تنهایی؟

تهیونگ که با حرف مالیان در حالی که لبخند کجی میزد، سرش رو پایین انداخته بود و زیرچشمی نگاهش رو به جونگکوک داده بود با حرف جرج دوباره سرش رو بالا آورد و نگاهش رو بهش دوخت.

- اتفاقا چند روز پیش که‌ اومده بودی دم دانشکده ما یکی از دخترامون بدجوری ازت خوشش اومده بود. ازم خواست باهات آشناش کنم!

تهیونگ که برای جدی نشدن این مسئله ترجیح می‌داد به در شوخی بزنه شونه ای بالا انداخت و در حالی که چهره ی مطمئن و خونسردی به خودش می‌گرفت، جواب داد:

- جای تعجبی ام نداره... از این اتفاقا برای من زیاد میفته.

و بعد با بلند شدن صدای اعتراض همه و ضربه ای که الکس به سرش زد، به خنده افتاد اما با بلند شدن ناگهانی جونگکوک سکوت کرد و متعجب نگاهش رو بهش داد.

- الان بر می‌گردم.

با دور شدن جونگکوک از جمعشون همه به جز تهیونگ که همچنان به مسیری که اون توش محو می‌شد خیره بود، نگاه های متعجب و بی خبرشون رو به هم دادن. هیچکدوم هیچ ایده ای نداشتن که چه اتفاقی افتاده بود.

NEMESIS | VKOOK Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora