Part 32 ⚖

2.6K 409 148
                                    

2020/12/03

07:32 AM

لاکی به پشتی صندلیش تکیه داد و پلک‌هاش رو به آرومی روی هم گذاشت.

نمی‌تونست فکر صحنه‌ای که شب پیش پیش دیده بود و حرف‌هایی که شنید رو از ذهنش بیرون کنه.

چه دلیلی داشت تهیونگی که اون‌قدر آشفته بود، یکدفعه تصمیم بگیره با اون لحن کنترل شده با جونگکوک حرف بزنه؟

جدال بین دستاشون هم زیادی از حد براش عجیب بود.

شاید مربوط به مسائل توی خونه‌اشون می‌شد؟ شاید آخرین باری که تهیونگ رفته بود دیدنش، دعواشون شده بود.

ذهن لاکی حتی لحظه‌ای از این افکار خلاص نمی‌شد و این داشت کلافش می‌کرد.

با نوک انگشت‌های شقیقه‌هاش رو فشار داد و نفسش رو با صدا بیرون داد.

باید سر در می‌آورد؛ از هر اتفاقی که در جریان بود، چه به اون ربط داشت و چه نه، باید سر در می‌آورد که قضیه چیه و خودش رو از این درگیری ذهنی خلاص می‌کرد.

با صدای تقه‌ای که به در خورد، خودش رو همراه با صندلیش جلو کشید و نگاهش رو به پرونده زیر دستش داد تا نشون بده که مشغول کار کردن روی اون بود، با به صدا در اومدن دوباره‌ی در، با صدای نسبتاً بلندی گفت:

- بیا تو.

با باز شدن در، طبق انتظار لاکی، هیکل تهیونگ بین چهارچوب پدیدار شد و بعد ثانیه‌ای مکث وارد اتاق شد.

- قربان.

تهیونگ خطاب به لاکی گفت و لاکی سرجاش صاف نشست و نگاهش رو به صورت رنگ پریده و آشفته‌ی تهیونگ داد.

- چیزی شده؟

تهیونگ سرش رو تکون داد و دهنش رو باز کرد تا حرفی بزنه که یکدفعه سر درد شدیدی بهش هجوم آورد و باعث شد به جای حرفش، ناله‌ی آرومی از بین لب‌هاش خارج بشه و ناخودآگاه با یک دستش سرش رو گرفت و با دست دیگه‌اش کاناپه رو گرفت تا زمین نخوره.

لاکی که با تعجب به حالت تهیونگ نگاه می‌کرد اخم کم رنگی کرد و با لحنی تقریباً نگران پرسید:

- حالتون خوبه سروان کیم؟

صدای لاکی از مسافت خیلی دوری به طور نا واضح به گوشش رسید، انگار که از یک لایه ضخیم عبور کرده باشه و این آخرین چیزی بود که چند ساعت آینده قرار بود به خاطر بیاره؛ چون در لحظه بعد سر درد تماماً از بین رفته بود و حالا این ویکتور بود که با نگاه گیجش به لاکی زل زده بود.

- تهیونگ صدامو می‌شنوی؟ حالت خوبه؟

لاکی حالا از جاش بلند شده بود و قدمی به سمت تهیونگ بر داشته بود و ویکتور بعد چند ثانیه اخم کمرنگی کرد و سرش رو تکون داد. هیچ ایده‌ای نداشت که تهیونگ می‌خواست چی بگه یا چی‌گفته بود، فقط نباید ضایع رفتار می‌کرد.

NEMESIS | VKOOK Where stories live. Discover now