2020/12/05
08:11 AM
- ساختمان کاونت گاردن-
با حس نگاه خیرهی کسی روی صورتش، به آرومی لای چشمهاش رو باز کرد. نگاهش توی صورت تهیونگ که به سمت اون دراز کشیده بود و بهش زل زده بود، متوقف شد و برای چند ثانیه بی حرکت بهش زل زد. نمیتونست هیچ احساسی رو از صورت تهیونگ بخونه و هیچ لبخندی هم روی صورتش دیده نمیشد؛ پس اون هم جلوی لبخندش رو گرفت و با صدای آرومی گفت:
- صبحت بخیر تهیونگ.
تهیونگ اما بدون اینکه حرفی بزنه، دستش رو به سمت موهای بهم ریختهی جونگکوک برد و به آرومی نوازششون کرد.
- خوب خوابیدی... جونگکوکی؟
لبهای جونگکوک که کش اومده بودن با "جونگکوکی" خطاب شدنش، در کسری از ثانیه دوباره جمع شدن و آرامش چهرهاش جاش رو به ترسش داد.
- ویکتور...؟
جونگکوک با صدای لرزونی گفت و پتو رو از بدن نیمه برهنش کنار زد.
ویکتور بدون اینکه تغییری توی حالت صورتش ایجاد کنه، چنگ محکمی به موهای جونگکوک زد و قبل از اینکه جونگکوک خودش رو کنار بکشه، با مشت کردن موهای لخت جونگکوک بین انگشتهاش صورتش رو به سمت خودش برگردوند و سرش رو تا جای ممکن به صورت جونگکوک نزدیک کرد و به مردمکهای لرزونش زل زد.
- دیشب بهت خوش گذشت؟
جونگکوک پلکهاش رو روی هم فشار داد و سعی کرد سوزش سرش رو همراه با حرفهای ویکتور نادیده بگیره.
ویکتور پوزخند صدا داری زد و درست توی گوش جونگکوک زمزمه کرد:
- میدونی چه حسی داشت؟ وقتی که چشمهامو باز کردم و تورو توی این وضعیت دیدم؟ با بالا تنهی برهنه خوابیده بودی و لاو مارکهای روی تنت...
ویکتور فشار دیگهای به موهای جونگکوک وارد کرد و باعث شد احساس کنه هر لحظه امکان جدا شدن پوست سرش وجود داره.
- پس واقعا برات مهم نیست با کی میخوابی، ها؟
- ولم... کن!
جونگکوک بدون توجه به اینکه غیر مستقیم توسط ویکتور هرزه خطاب شده بود، با دستهای لرزونش، مچ دست ویکتور رو گرفت و بهش فشار آرومی وارد کرد.
ویکتور نفس عمیقی کشید و بوسهی نرم و کوتاهی روی شقیقهی جونگکوک گذاشت و لحظه بعد سرش رو با شدت به سمت جلو هل داد که باعث شد جونگکوک برای چند لحظه به خاطر تناقص رفتارهاش گیج بشه.
- لباساتو عوض کن و لباس بیرون بپوش.
با تموم شدن حرفش، از جاش بلند شد و به سمت در اتاق رفت که با حرف جونگکوک که هنوز روی تخت نشسته بود، سر جاش متوقف شد.
CZYTASZ
NEMESIS | VKOOK
FanfictionNEMESIS - الهه ی انتقام سروان کیم، کارآگاه بخش جرایم خشن، کسی که سالها دنبال یک قاتل سریالی میگشت، اما هرروز ازش دورتر میشد و توی پیدا کردنش شکست میخورد... درحالیکه تنها چیزی که توش شکست خورده بود حرفهی کاریش نبود... زندگیِ تاریک و سرد تهیونگ...