Part 15 🔱

3.8K 528 126
                                    


2019/09/22
07:51 AM
- مرکز پلیس لندن -

دستی توی موهای حالت دارش کشید و در دفترش رو باز کرد.
نگاهی به اطراف انداخت و همونطور که کتش رو در میاورد، به سمت میزش قدم برداشت. کتش رو پشت صندلیش آویزون کرد و آستین پیراهن آبی‌رنگش رو بالا زد.
احتمال میداد تهیونگ امروز بعد از دوروز مرخصی، به اداره برگرده، هرچند بهش حق میداد شوک بدی بهش وارد شده باشه.
بعد از مرتب کردن کتش رو صندلی، خم شد و از توی کشوی پایین میزش برگه‌هایی که قبلا گذاشته بود رو برداشت.
قبل همه‌ی این اتفاقات قرار بود برای تیمش دستور جدیدی صادر کنه اما نتونسته بود، متهم کردن تهیونگ خیلی از کار هارو عقب انداخته بود و حالا باید کارهای عقب افتاده‌اش رو انجام میداد.
پشت میزش نشست و برای اینکه مطمئن بشه، یک بار دیگه مشغول بررسی برگه شد.
برگه از اسم‌های مختلفی پر شده بود و جلوی هرکدوم مربع کوچیکی وجود داشت که قرار بود توسط هرکدوم از‌اون ها با تیک یا ضربدر، پر بشه. کمی خودش رو بالا کشید و گوشیش رو از جیبش درآورد، گالریش رو باز کرد و از اسم‌های مختلفی که ازشون عکس گرفته بود، لیست رو چک کرد.
بعد تمومم شدن کارش، با ترید به دو اسم آخر خیره شد؛ داشت کار درستی میکرد؟ هیچ نظری نداشت.
نفسش رو بیرون داد و به ساعت کنار میزش نگاهی انداخت. حدود نیم ساعت گذشته بود،
نگاهی به دستگاه پرینترش که مثل همیشه جوهرش تموم شده بود انداخت و آهی کشید! هیچ چیز این اداره سر جاش نبود، از پشت میز بلند شد و بی حوصله به سمت اتاق استراحت رفت تا از پرینتر اونجا استفاده کنه!
با رسیدنش به اتاق استراحت، کاغذ رو بین دستگاه گذاشت و طبق تنظیمات قبلیش دکمه‌ی تایید رو فشار داد تا پرینت بگیره.
قدمی از پرینتر فاصله گرفت و یکی از دست‌هاش رو داخل جیبش فرو برد و منتظر به صفحه پرینتر که چراغ چشمک زنش روشن شده بود، نگاه کرد.
پرینتر اولین صفحه رو بیرون داد که صدای محوی، بین اون حجم از سکوت توی اداره پلیس باعث شد گوش های لاکی ناخودآگاه تیز بشن.

- نمیدونم شنیدم امروز برگشته سرکار...
- واقعا؟ ولی من هنوز تو فکر اینم که چطوری یک نفر میتونه انقدر وقیح باشه!

صدا هر لحظه واضح تر میشد و لاکی حتی اگر میخواست هم، نمیتونست گوش نکنه.

- جدا از اینکه به همسرش خیانت کرده و به جرم قتل معشوقه‌اش متهم شده، حتی شنیدم همجنسگراست! با این وجود با افسر وایتر رابطه داشت!

ناخودآگاه اخم کمرنگی کرد. داشتن راجع به تهیونگ حرف میزدن؟ همون موقع در باز شد و زن نسبتا جوون به همراه مرد قد بلند کنارش وارد اتاق شدن.

- ولی من شنیده بودم بچه داشته. فکر کنم برای نداشتن صلاحیت بچه‌ی بیچارشون رو ازشون گرفتن.

ناخودآگاه اخم لاکی پررنگ تر شد و موهاش رو عصبی به سمت عقب هول داد. با خاموش شدن چراغ پرینتر، دستش رو از توی جیبش درآورد و برگه‌هارو از روی سکوی دستگاه برداشت.

NEMESIS | VKOOK Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz