2020/12/01
05:49 PM
-ساختمان پیرلس-
جونگکوک به پشتی کاناپه خردلی رنگ تکیه زد و نگاهش رو به تام که رو به روش نشسته بود، داد و با تن آرومی گفت:
- موقعی که بهم زنگ زدی خیلی آشفته به نظر میاومدی، چیزی شده؟
تام آرنجهاش رو روی زانوهاش گذاشت و به سمت جونگکوک نیم خیز شد.
- زنگ زدم بهت خبر بدم که دارم برمیگردم. خواستم رو در رو باهات حرف بزنم و....
جونگکوک ابروهاش رو بالا انداخت و سعی کرد سرگیجهی نسبتاً خفیفی که از صبح ولش نمیکرد رو نادیده بگیره و روی حرفهای تام تمرکز کنه.
براش عجیب بود که کجا داشت میرفت؟ شاید بیشتر از یکسال بود که توی لندن مونده بود اما بازهم به نظر جونگکوک برای رفتنش زود بود.
تام که عکسالعمل خاصی از جونگکوک که به نظر میاومد گیج شده نگرفت؛ خودش ادامه داد:
- اولاش تصمیم داشتم مثل دفعه قبل بی خبر بذارم برم ولی بعد پشیمون شدم، اون موقع کل اون پنج سال با هیچ کدومتون در ارتباط نبودم.
- کجا... کجا میخوای بری؟
جونگکوک با لحن مرددی پرسید و تام اجازه داد بینشون برای چند ثانیه سکوت باشه.
- همونجایی که قبلاً بودم؛ بیشتر برای کارم برگشته بودم لندن و حالا باید برگردم.
- کی دوباره بر میگردی؟
تام در جواب سوال جونگکوک سرش رو تکون داد و با صدایی که لرزش کمی توش مشهود بود گفت:
- معلوم نیست، شاید برنگردم و اون موقع تو و تهیونگ میتونین از دستم خلاص شین.
با پایان حرفش تک خندی کرد و نگاهش رو از جونگکوک گرفت.
جونگکوک دستی توی موهاش کشید و دهنش رو باز کرد تا چیزی بگه اما بعد پشیمون شد و لبهاش رو دوباره روی هم گذاشت. چی میتونست بگه؟ از طرفی روابط اون و تام به تازگی بیش از حد عجیب و معذب کننده شده بود و از طرف دیگه قرار بود دلش برای دوستش تنگ بشه.
سکوت بینشون کم کم داشت طولانی میشد و هیچکدوم هیچ تلاشی برای شکستنش نمیکردند.
برای تام، همین که جونگکوک توی یک متریش نشسته بود کافی بود و جونگکوک هم حرفی برای گفتن نداشت.
DU LÄSER
NEMESIS | VKOOK
FanfictionNEMESIS - الهه ی انتقام سروان کیم، کارآگاه بخش جرایم خشن، کسی که سالها دنبال یک قاتل سریالی میگشت، اما هرروز ازش دورتر میشد و توی پیدا کردنش شکست میخورد... درحالیکه تنها چیزی که توش شکست خورده بود حرفهی کاریش نبود... زندگیِ تاریک و سرد تهیونگ...