Part 17 🔱

3.5K 577 201
                                    


2020/09/19
12:24 PM
-مرکز پلیس لندن-

نمیدونست روز ها خسته کننده شدن یا پرونده ها، نمیدونست علاقه اش رو نسبت به شغلش از دست داده یا انگیزه‌اش رو، به هر حال اون فقط مجبور بود با پرونده های مختلفی که هر روز به دستشون میرسید سر و کله بزنه،نفس عمیقی کشید و دستش رو توی موهاش برد. حس میکرد دیگه داره کم میاره.
لاکی که بیخبر از پریشونی تهیونگ، تمام مدت مشغول بررسی چند تا عکس بود با وارد شدن افسری سر بلند کرد و با صدای رساش گفت:

- خبری نشد؟

کمرش رو صاف کرد و منتظر به افسر رو به روش نگاه کرد و اون هم سریع متوقف شد و جواب داد:

- نه قربان، فعلا خبری نیست.
- باید با دوست های دور و نزدیکش هم در تماس باشیم، شاید اصلا پرونده ی آدم ربایی نباشه، این روز ها خیلی ها از خونه فرار میکنن... خوب بررسیش کنین! اما فعلا درخواست افزایش نیرو بده!

افسر "بله"ی بلندی گفت و بعد از احترام نظامی کلی‌ای به سمت تمام افراد داخل سالن که رسما همه‌اشون درجه‌اشون ازش بالاتر بود، اونجارو دوباره ترک کرد تا دستور رئیسشون رو به گوش بقیه برسونه.
لاکی بعد از رفتن اون خسته از بی خوابی روز های گذشته اش صندلی ای بیرون کشید و همونطور که با دقت پرونده‌ی زیر دستش رو میخوند سعی میکرد تا همه چیز رو بهم ربط بده، پشت میز نشست.

- لعنتی.

تهیونگ با انداختن پرونده‌ی توی دستش وسط میز، توجه همه رو به خودش جلب کرد و موهاش رو بهم ریخت.

- زمان طلایی لعنتیمون داره تموم میشه! واقعا منتظر معجزه‌ایم؟ وقتی میگم زمان طلاییمون تموم شده یعنی سی و هفت ساعته فاکی گذشته و اون دختر میتونه مرده باشه!

صداش به مرور اوج میگرفت و همزمان با بلند تر شدن صداش، خودش هم روی صندلیش نیم خیز میشد.

- چرا بازجویی ها انقدر طول کشیده؟ هفده ساعته گزارش گم شدنش رو دادن، چند ساعت دیگه نزدیک دو روز میشه که گم شده فکر کنم باید مغز پوسیدمونو به کار بندازیم!

درسته طرز حرف زدنش درست نبود و نباید سر آدم هایی که حتی ازش بزرگ تر هم بودن داد میزد ولی خب محض رضای خدا پای جون یک دختر نوزده ساله در میون بود و اون نمیخواست یک جسد، تحویل مادر داغونی که قبل تر دیده بود، بده و اون رو داغون تر کنه.
لاکی که از عکس العمل تهیونگ راضی بود با آرامش پرونده رو روی میز گذاشت و مثل تهیونگ از جاش بلند شد. رو به الکس کرد و کلافه گفت:

- از دوست پسرش خبری نشد؟
- نه هنوز قربان انگار آب شده رفته توی زمین. داریم پرس و جو میکنیم.

تهیونگ سری تکون داد و بعد از نگاه اجماعی‌ای که به کل سالن اصلی انداخت و از اینکه همه مشغول یکاری بودن مطمئن شد، به سمت اعضای تیمش برگشت و گفت:

NEMESIS | VKOOK Where stories live. Discover now