Part 22 ⚖🔞

4.7K 554 615
                                    


2016/08/03
07:24 PM
-ساختمان کاونت گاردن-

خسته و بی حوصله از روز بی ثمری که گذرونده بود، پاهاش رو روی زمین کشید و وارد خونه شد، در رو پشت سرش بست و کلید های توی دستش رو روی میز کوچک دم ورودی انداخت. خونه طبق معمول اون چند وقت توی تاریکی مطلق فرو رفته بود و تنها چیزی که شنیده می‌شد سکوت بود. تاریکی و سکوت... چیزی که اون روز ها جزئی از خون توی رگ هاشون شده بود.
کلافه دستی به صورتش کشید و چراغ های خونه رو روشن کرد. با خالی بودن سالن در حالی که کت تابستانه اش رو از تنش در می اورد و اون رو روی مبلی که سر راهش قرار گرفته بود می انداخت، به سمت اتاق ها رفت که با دیدن باز بودن در اتاق لیلیان سر جاش متوقف شد و نگاهش رو از لای در به داخل اتاق دوخت.
درست مثل هر روز، اون از سرکار بر می‌گشت، جونگکوک رو که تا مرز تشنج پیش رفته بود، توی اتاق لیلیان پیدا می‌کرد و مجبور می‌شد تا قبل از وخیم شدن حالش اون رو از اون اتاق بیرون ببره تا از برگشتش به آسایشگاه جلوگیری کنه.
هر روزِ تهیونگ تبدیل به دژاووی ترسناک و بی انتهایی شده بود که انگار قرار بود تا همیشه به تکرار زجر آورش ادامه بده. اما اون دیگه تحملش رو نداشت. یک جا باید این زنجیره شکسته می‌شد.
کلافه و عصبی دستی به صورتش کشید و بلافاصله در اتاق رو باز کرد و وارد شد. درست همون طور که انتظار داشت و به رسم تکرار روز های قبل، جونگکوک کنار تخت لیلیان، روی زمین نشسته بود و به عروسک محبوب دخترکشون خیره بود. نفس عمیقی کشید و قدمی به داخل اتاق گذاشت اما با حس له شدن چیزی زیر پاش لحظه ای متوقف شد و نگاهش رو به زمین دوخت. دونه های قرص همه جای اتاق پخش شده بودن و قوطی قرص ها هم جایی کنار پای جونگکوک روی زمین افتاده بود. دستی تو موهاش کشید و نگاه خاموشش رو به همراه اخم های در همش به سمت جونگکوک که همچنان واکنشی به حضورش نداده بود بالا آورد و به دست های لرزونش داد. تحمل همه اینها چیزی نبود که دیگه تهیونگ از پسش بر بیاد پس زیر لب زمزمه کرد:

- دیگه بسه...

و بعد با قدم های تندش به سمت جونگکوک رفت و بدون هیچ مراعاتی بازوش رو بین دست های خودش گرفت تا اون رو از روی زمین بلند کنه اما با ممانعت جونگکوک که سعی می‌کرد بازوش رو از اسارت دست هاش خارج کنه، انگار که تمام صبرش به پایان رسیده باشه، کاملا بی توجه به وضعیت جونگکوک این بار شدید تر و محکم تر از قبل بازوش رو بین دست هاش گرفت و اون رو با شدت از روی زمین بلند کرد و به دنبال خودش از اتاق بیرون کشید.

- داری چه غلطی می‌کنی؟!

بی توجه به فریاد جونگکوک، با خارج شدنشون از اتاق لیلیان، اون رو به سمت ورودی اتاق خودشون هل داد و در حالی که پشتش رو بهش می‌کرد، در اتاق رو محکم بهم کوبید و مشغول قفل کردنش با کلیدی که توی در بود شد.

-بهت می‌گم چه غلطی می‌ک...

با کشیده شدن شونه اش توسط جونگکوک با خشونت و عصبانیت، دستش رو از از روی شونه اش پایین انداخت و در حالی که از شدت خشمی که درونش شعله ور شده بود، نفس نفس می‌زد، بی توجه بهش به کارش ادامه داد.

NEMESIS | VKOOK Where stories live. Discover now