Part 18 ⚖

3K 513 139
                                    

2016/03/18

03:46 PM

-مهد کودکان استثنایی ماربن-

با دیدن تابلوی مهدکودک نگاهی به ساعت مچیش که نشون از تاخیر ۱۵ دقیقه ایش می‌داد، انداخت و با متوقف شدن تاکسی ای که توش بود تشکر کوتاهی کرد و به سرعت از ماشین پیاده شد.
اگه فقط ماشینش مسخره بازی در نیاورده بود و خیلی یهویی خراب نمی‌شد، الان مجبور نبود دختر کوچولوش رو منتظر بذاره.
نفس کلافه ای کشید و بعد از رد شدن از خیابون وارد محوطه ی مهدکودک شد و به دنبال لیلیان نگاهش رو اطراف حیاط چرخوند اما با ندیدنش دستی توی موهاش کشید و در حالی که به این فکر می‌کرد که چه طور این تاخیر رو از دل دختر کوچولوش دربیاره، با خیال این که داخل منتظرش مونده به سمت ورودی ساختمان رفت.
در حالی که در شیشه ای ورودی رو به جلو هل می‌داد، به دنبال لیلیان سرکی به داخل کشید اما با خالی بودن راهرو ابرویی بالا انداخت و در حالی که دستگیره در رو پشت سرش رها می‌کرد داخل شد. پس کجا رفته بود؟
قدم های مردد و نامطمئنش رو به سمت جایی که کلاس ها قرار داشت کشوند و با رسیدن به کلاس دخترش متوقف شد و در حالی که اخمی پیشونیش رو پوشونده بود تقه ای به در کوبید.

- بفرمایید؟

با شنیدن صدای زنانه و نازکی که بهش اجازه ورود می‌داد دستگیره ی در رو میون دست هاش پایین کشید و وارد کلاس شد.
با دیدن خانم لارنس که مشغول جمع آوری کاغذهای روی میز بود، میون چارچوب در متوقف شد و بهش نگاه کرد.

- اوه سلام خانم لارنس...شما لیلیان رو ندیدین؟

خانم لارنس با دیدن مرد جوانی که پدر یکی از شاگرداش بود، دست از جمع کردن کاغذ های پخش شده روی میز کشید و با لبخندی به سمتش برگشت.

- اوه روز بخیر آقای کیم... چرا، اتفاقاً لیلیان روی صندلی های توی راهرو منتظرتون بود.

جونگکوک متعجب از حرفی که شنیده بود، نیمی از بدنش رو از کلاس بیرون برد و دوباره نگاهی به راهرویی که ازش گذشته بود انداخت و با مطمئن شدن از خالی بودنش، نگاهش رو به سمت مربیِ دخترش برگردوند.

-ولی کسی اینجا نیست!

مربی جوان انگار که به خودش بیشتر اعتماد داشته باشه به سمت در کلاس رفت و در حالی که از کنار جونگکوک که با ابرویی بالا رفته حرکاتش رو دنبال می‌کرد، رد می‌شد نگاهش رو توی راهروی خالی چرخوند.

- ولی تا همین چند دقیقه پیش اینجا بود...

کمی مکث کرد و بعد انگار که چیزی به یادش اومده باشه به سمت مرد کنارش برگشت و با لحنی که سعی می‌کرد آروم باشه گفت:

- ممکنه رفته باشه تو اتاق بازی!

جونگکوک که دلشوره بدی به جونش افتاده بود با دور شدن زن جوان، اون هم به دنبالش راه افتاد و با رسیدن به اتاقی که تابلوی "اتاق بازی و سرگرمی"در سر درش خود نمایی می‌کرد پشت سر مربی دخترش متوقف شد و با نگاهش حرکاتش رو دنبال کرد.
خانم لارنس بلافاصله بعد از تقه ی کوچکی که به در زد، اون رو باز کرد و با نگاهش به دنبال لیلیان گشت اما با ندیدن فردی به جز مسئول بازی و سرگرمی مهد داخل اتاق، نا امیدانه نگاهش رو به سمتش کشید و پرسید:

NEMESIS | VKOOK Where stories live. Discover now