- برای چی؟
ویکتور به سمتش برگشت و این بار با لحن شمرده شمرده و آرومی حرفش رو تکرار کرد:
- لباسات رو... بپوش و نذار دوباره تکرار کنم جونگکوک.
جونگکوک قطره اشکی که به خاطر کشیده شدن موهاش از چشمش پایین ریخته بود رو با دستش پاک کرد و از جاش بلند شد.
نمیدونست چقدر ویکتور رو عصبی کرده یا میخواد چه بلایی سرش بیاره اما میدونست که لج کردن باهاش تو اون لحظه اصلاً به نفعش نبود!
بی توجه به اینکه ویکتور هنوز توی اتاق بود و بهش زل زده بود، شلوارش رو درآورد و به سمت کمد رفت. اولین لباسهایی که دستش بهشون خورد رو بیرون کشید و به سرعت تنش کرد.
به سمت در برگشت تا اعلام آمادگی کنه که با جای خالی ویکتور رو به رو شد.
نفس عمیقی کشید و با قدمهای آروم از اتاق خارج شد.
ویکتور با دیدنش، با قدمهای بلند به سمتش اومد و با گرفتن بازوش اون رو به دنبال خودش کشید.
جونگکوک سعی کرد بازوش رو از دست ویکتور بیرون بکشه که با فشار محکمی که انگشتهای ویکتور بهش وارد کردن دست از تقلا کردن برداشت.
- حداقل بگو کجا داریم میریم!
ویکتور بدون اینکه جوابش رو بده در خونه رو باز کرد و با هم از اونجا خارج شدن.
دلهره بدی به دل جونگکوک افتاده بود و اینطوری دیدن ویکتور هم بدترش کرده بود. هیچ ایدهای نداشت که چه اتفاقی میخواد بیوفته، اون هیچ وقت نمیتونست کارهای ویکتور رو پیش بینی کنه، هرچقدر که تهیونگ رو میشناخت، ویکتور براش غریبه بود.
با خارج شدنشون از ساختمون، ویکتور دست جونگکوک رو ول کرد و به ماشین اشاره کرد.
- سوار شو.
ولی وقتی واکنشی از سمت جونگکوک ندید، دستش رو پشت شونهاش گذاشت و به سمت ماشین هلش داد.
- نشنیدی؟ بهت گفتم سوار شو!
این بار با صدای تقریباً بلندی آخر جملهاش رو داد زد و جونگکوک بی هیچ حرفی فقط در رو باز کرد و سوار ماشین شد.
کجا میخواست ببرتش؟ دستی توی موهاش برد و خسته از زندگی جهنمیش پلکهاش رو روی هم فشرد و با شنیدن صدای باز شدن در سر برگردوند و ویکتور که پشت صندلی راننده مینشست نگاه کرد.
نگاهش رو به دست ویکتور که هنگام روشن کردن ماشین میلرزید داد، همین شدت عصبانیت کنترل شدهاش رو نشون میداد و جونگکوک رو بیشتر از قبل میترسوند. نفس عمیقی کشید و بعد از راه افتادن ماشین با صدای آرومی پرسید:
- من رو کجا میخوای ببری...
ویکتور با شنیدن صدای جونگکوک ضربه محکمی به فرمون زد و با صدای بلندی داد زد:
![](https://img.wattpad.com/cover/243418136-288-k955846.jpg)
YOU ARE READING
NEMESIS | VKOOK
FanfictionNEMESIS - الهه ی انتقام سروان کیم، کارآگاه بخش جرایم خشن، کسی که سالها دنبال یک قاتل سریالی میگشت، اما هرروز ازش دورتر میشد و توی پیدا کردنش شکست میخورد... درحالیکه تنها چیزی که توش شکست خورده بود حرفهی کاریش نبود... زندگیِ تاریک و سرد تهیونگ...
Part 34 ⚖
Start from the beginning