بالاخره بعد از چند ثانیه گوشی جونگکوک زنگ خورد و صداش که توی فضای نسبتاً خالی و بزرگ خونهی تام اکو میشد، سکوت طولانی بینشون رو شکست.
جونگکوک گوشیش رو از جیب ژاکتش درآورد و با دیدن اسم تهیونگ که روی صفحهی گوشیش پدیدار شده بود، پوست لبش رو به صورت هیستریک گاز گرفت که این حرکتش از چشم تام دور نموند.
اون به ویکتور گفته بود میاد پیش تام و به طرز عجیبی بدون هیچ مشکلی قبول کرده بود و حالا حدس میزد که خودش باشه.
- نمیخوای جواب بدی؟
تام که اسم تهیونگ رو روی صفحهی گوشی جونگکوک تشخیص داده بود، پرسید و منتظر به جونگکوک نگاه کرد.
جونگکوک که متوجه شد تام داره حرکاتش رو آنالیز میکنه، نفس عمیقی کشید و سرش رو تکون داد و انگشتش رو درست قبل از اینکه گوشی قطع بشه روی آیکن سبز رنگ کشید.
- بله؟
جونگکوک با صدای گرفتهای جواب داد و لحظه بعد صدای سرخوش ویکتور توی گوشش پیچید.
- دیگه کم کم داشتم ناامید میشدم جونگکوکی.
جونگکوک نگاهش رو به تام که با کنجکاوی بهش زل زده بود، داد و تصمیم گرفت سکوت کنه.
- اوه به خاطر اون احمق نمیتونی حرف بزنی؟ اشکالی نداره به جاش میتونی همین الان از آپارتمانش بیای بیرون پیش خودم.
- چی؟
جونگکوک با لحن بهت زدهای گفت و سر جاش نیم خیز شد.
- من دم در منتظرتم. باید باهمدیگه بریم جایی!
جونگکوک برای چند ثانیه پلکهاش رو روی هم فشار داد تا سرگیجهاش که یکدفعه بیشتر شده بود از شدتش کم بشه و بعد از جاش بلند شد که باعث شد تام هم همزمان باهاش از جاش بلند بشه.
نمیتونست با حرفش مخالفت کنه چون معلوم نبود چیکار میتونست بکنه پس فقط تصمیم گرفت خیلی ساده موافقت کنه:
- باشه...
با صدای آرومی گفت و باعث شد ویکتور با خنده بگه:
- میدونم از پیش اون حرومزاده نجاتت دادم میتونی بعداً ازم تشکر کنـ...
قبل اینکه جمله ویکتور تموم بشه، جونگکوک گوشی رو قطع کرد و اون رو توی جیبش برگردوند.
YOU ARE READING
NEMESIS | VKOOK
FanfictionNEMESIS - الهه ی انتقام سروان کیم، کارآگاه بخش جرایم خشن، کسی که سالها دنبال یک قاتل سریالی میگشت، اما هرروز ازش دورتر میشد و توی پیدا کردنش شکست میخورد... درحالیکه تنها چیزی که توش شکست خورده بود حرفهی کاریش نبود... زندگیِ تاریک و سرد تهیونگ...
Part 33 🔱🔞
Start from the beginning